🍃طبیب جان آدم مریض که می‌شود، نازش هم سنگین می‌شود. دیگر هر کسی نمی‌تواند نازش را بخرد. در این هنگام وقتی معشوق قصد خریدن ناز عاشق را می‌کند، عاشق در یک دوراهی متحیّر می‌شود: اگر معشوق بر سر بالینش حاضر شود، با صدای پای او، هر چه بیماری است، از میان می‌رود. آن وقت می‌ترسد از این که معشوق بیاید و فسلفه‌ای برای ماندنش نیابد. اگر هم عاشق بیمار بماند، معلوم می‌شود که از عشق، جز ادعایش بهره‌ای دیگر نداشته. حالا باید چه کار کند عاشق بیچاره. به معشوق بگوید برگرد یا ساکت بماند و آمدن معشوق را سنگ محکی برای عشق خویش بداند. من خودم را از این تحیر نجات داده‌ام و فریاد می‌زنم اگر مریض شدم، حتماً برای خریدن نازم بر سر بالینم بیا. یا عاشقم و خوب می‌شوم یا عاشق نیستم و رسوا می‌شوم. تو همین که قصد کنی به سویم بیایی، برای یک عمر مستی کافی است. شبت بخیر طبیب جان! @abbasivaladik