🍃 آقای همنشین من به ابد فکر می‌کنم و دنیا را بدون ابدیت، قفس تنگ می‌دانم که میله‌هایش پر از خار است و خارها یکی یکی فرورفته در تن. اگر ابدیتی نبود، من خدا را دوست نداشتم و باور نمی‌کردم که خدا رحمان و رحیم است. چه قدر دنیایی که با مرگ تمام می‌شود، ترسناک است! ولی آقا! به ابدیت که فکر می‌کنم، بدون اندیشیدن به تو و هم‌نشینی با تو، ابد هم برایم ترسناک می‌شود. ابدیتی که تو در آن هستی، قفسی را که برایت ترسیم کردم، برایم گهوارۀ کودک می‌کند و حتی آغوش مادر. خارهای این قفس برایم می‌شود بال فرشته‌ها این قدر لطیف! اگر بناست من از این قفس به ابدیتی راه پیدا کنم که تو در آن هستی، هر چه قدر هم که طولانی حبس در این قفس را برتر و زیباتر از هر آزادی می‌دانم. چه قدر خوب که خدا وعده داد اگر برایش خوب بندگی کنیم، تا ابد هم‌نشین تو می‌شویم. هیچ وعده‌ای به اندازۀ این وعده، عزم مرا برای خوب بودن محکم و استوار نمی‌کند! می‌خواهم هم‌نشین ابدی‌ات باشم، پس التماس می‌کنم کمک کن تا بندۀ خوبی باشم. شبت بخیر آقای هم‌نشین! @abbasivaladi