🍃عاشق ترین معشوق شاعری به دنبال ایده‌ای می‌گشت تا شعری عاشقانه بسراید. مرا دید و گفت: حرفی بزن تا به بهانه‌اش واژه‌ها را در بند کشم و شعری بسرایم که مجنون‌ها را به وادی جنون بکشاند تا بدانند که معنای جنون فرق دارد با حالی که آنها دارند و لیلاها را به وادی عشق بکشاند تا یقین کنند عشق غیر از آن چیزی است که مجنون‌هایشان تا امروز در باره‌اش سخن گفته‌اند. این را گفت و سکوت کرد. چه خوب شبی این خواسته را با من در میان گذاشت. شب جمعه که فردایش قرار عاشقی ماست قراری که عمری است پای آن نشسته‌ایم امّا حتی یک بار تو نیامدی. از قرارمان با تو برایش گفتم قراری که همیشه یک سویه بوده و هست. گفتم در میان عاشق‌هایی که تا به حال دیده‌ای کدام عاشق یک عمر سر قرار آمد و معشوق نیامد ولی از قرار عشقش پا پس نکشید؟ این را گفتم و سکوت کردم و برای خودم ایده‌ای برای اندیشه پیش آمد: چه قدر خوب است نیامدن‌هایت تازه فهمیده‌ام به نیامدنت هم می‌شود قشنگ نگاه کرد. اصلاً شاید نمی‌آیی تا عشق ما را محک بزنی نیامدنت عشق ورزیدن به تو را قشنگ‌تر می‌کند. هر هفته‌ای که می‌آییم و تو نمی‌آیی آمدن هفتۀ بعد ما قشنگ‌تر می‌شود. با این نگاه، حالا چه شیرین شده آمدن‌های ما و نیامدن‌های تو. باز هم فردا می‌آیم. اگر خواستی بیا اگر نیامدی، ذره‌ای از عشقم به تو کاسته نمی‌شود عاشق اگر توان خریدن ناز معشوقش را ندارد ادعای عشق هم حرامش باد. تو ناز کن، هر چه قدر که دوست داری. من خریدارم به هر قیمتی تو بگویی. شبت بخیر معشوق‌ترین عاشق خدا! @abbasivaladi