از کربلا رنگ خوشی دیدم؟! ندیدم بی شیر ماندم، بین هر خیمه دویدم دیشب فقط تا صبح طفلم داد می زد خیلی خجالت از بنی هاشم کشیدم * ای کاش این داغی که دیدم خواب باشد طفلم سلامت، محضر ارباب باشد گفتم: حسینم، حاضرم در بین این دشت... تشنه بمیرم، اصغرم سیراب باشد * مولای من حیران و سرافکنده آمد رو زد سوی دشمن ولی شرمنده آمد وقتی که بر می گشت با چشم پر از آب از لشگر دشمن صدای خنده آمد * تیری در این لشگر نبود الا سه شعبه؟! چیدند آخر غنچه ام را با سه شعبه ای حرمله انصاف داری بی مروت؟! اصغر سه شعبه... حضرت سقا سه شعبه؟! * مانده حسین و کل آغوشش پر از خون صورت پر از خون، بر روی دوشش پر از خون چشمم پر از خون شد که شد از ضرب آن تیر... شش ماهه ام از گوش تا گوشش پر از خون * باور کنم شش ماهه ی من، اصغرم رفت؟! از نعره ی تکبیر این لشگر سرم رفت خیلی مرا سوزانده این غصه که طفلم... با حالت قهر آخرین بار از برم رفت * نشنیدم آخر، صحبت نشنیده اش را بستند بر نی، حنجر پاشیده اش را خیلی خجالت می کشم آبی بنوشم بر نیزه اش، دیدم لب خشکیده اش را * مَردم... منِ محزونِ غمدیده ربابم هم قافیه نه... همنشینِ آفتابم تا آب می بینم، سرم پایین می افتد هم قافیه نه... داغدارِ مشک آبم https://eitaa.com/abdorroghaye