eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
1.2هزار دنبال‌کننده
34 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
می روی و قلب خود را بیت الاحزان می کنم با دل خون، یک تنه تشییع قرآن می کنم قول دادم تا که سیرابت کنم، دیدی چه شد؟! مات و حیران مانده ام، گریه فراوان می کنم گوش تا گوش تو را تیر سه شعبه پاره کرد از غم جان کندنت، پاره گریبان می کنم تا نبیند مادرت وضع تو را، مذبوح من پیکرت را در عبای خویش پنهان می کنم از گلوی نازکت چیزی نمانده، جای آن دست های کوچکت را بوسه باران می کنم پیکرت را دور از چشم ربابه مادرت دفن در پشت حرم، با دست لرزان می کنم اوج شیرینی کودک در همین شش ماهگی است می روی و قلب خود را بیت الاحزان می کنم https://eitaa.com/abdorroghaye
شش ماهه ای که یاس رخش را جنان نداشت در روی زرد خود، اثری جز خزان نداشت دیگر توان گریه و چرخاندن زبان... با حال التماس به دور دهان نداشت کارش تمام بود، نفس سخت می کشید اصلا برای پر زدنش هم توان نداشت اول کمی گرفت صدایش ولی سپس حتی از آن صدای گرفته، نشان نداشت وای از رباب، بس که خجالت کشیده بود روی نگاه کردنِ بر بانوان نداشت آمد حسین و با عجله رفت خیمه گاه خیلی برای حفظِ رضیعش، زمان نداشت نفرین به آسمان که خساست به خرج داد یک جرعه آب بهر علی، آسمان نداشت؟! حجم گلوی کوچک اصغر، تحملِ... تیر بزرگ حرمله را بی گمان نداشت زد باشتاب، حرمله تیر سه شعبه را بر شیرخواره ای که زبان بیان نداشت پاشیده شد گلوی علی، ذبح شد سرش دنیا چنین مصیبت و داغی گران نداشت لبخند زد به روی پدر، پر کشید و رفت دیگر حسین در بدن خویش، جان نداشت آغاز شد مصیبت حیرانی حسین این کشتی شکسته دگر بادبان نداشت ای کاش شام روز دهم، دست کم رباب... چشمی به سوی رأس علی بر سنان نداشت شد هم نشین و سوخته ی نور آفتاب دیگر رباب، هیچ کجا سایه بان نداشت https://eitaa.com/abdorroghaye
از کربلا رنگ خوشی دیدم؟! ندیدم بی شیر ماندم، بین هر خیمه دویدم دیشب فقط تا صبح طفلم داد می زد خیلی خجالت از بنی هاشم کشیدم * ای کاش این داغی که دیدم خواب باشد طفلم سلامت، محضر ارباب باشد گفتم: حسینم، حاضرم در بین این دشت... تشنه بمیرم، اصغرم سیراب باشد * مولای من حیران و سرافکنده آمد رو زد سوی دشمن ولی شرمنده آمد وقتی که بر می گشت با چشم پر از آب از لشگر دشمن صدای خنده آمد * تیری در این لشگر نبود الا سه شعبه؟! چیدند آخر غنچه ام را با سه شعبه ای حرمله انصاف داری بی مروت؟! اصغر سه شعبه... حضرت سقا سه شعبه؟! * مانده حسین و کل آغوشش پر از خون صورت پر از خون، بر روی دوشش پر از خون چشمم پر از خون شد که شد از ضرب آن تیر... شش ماهه ام از گوش تا گوشش پر از خون * باور کنم شش ماهه ی من، اصغرم رفت؟! از نعره ی تکبیر این لشگر سرم رفت خیلی مرا سوزانده این غصه که طفلم... با حالت قهر آخرین بار از برم رفت * نشنیدم آخر، صحبت نشنیده اش را بستند بر نی، حنجر پاشیده اش را خیلی خجالت می کشم آبی بنوشم بر نیزه اش، دیدم لب خشکیده اش را * مَردم... منِ محزونِ غمدیده ربابم هم قافیه نه... همنشینِ آفتابم تا آب می بینم، سرم پایین می افتد هم قافیه نه... داغدارِ مشک آبم https://eitaa.com/abdorroghaye
تشنه شدی و ساقه ی شعله ورت شکست چون چوبِ خشک هر دو لب لاغرت شکست   هر سو دوید مادر تو زمزمی نبود طفل ذبیح خیمه، دل هاجرت شکست   با گریه ی تو هر دویمان آب می شویم با گریه ات غرور پدر مادرت شکست   نامت علی است، محترمی مثل مرتضی این احترام، ارثیه ی حیدرت شکست   می خواستم برای تو کاری کنم، نشد خیلی دلم برای دو پلک ترت شکست   تا باد تیر حرمله از چله اش گذشت مانند یاس خشک شده حنجرت شکست   تیزی یک پر از سه پر تیر، ذره ای بر بازویت کشید، عزیزم پرت شکست   این حجم تیر کل تنت را گرفته است مانند مادرم همه ی پیکرت شکست   خون گلوی تو به روی صورت من است از بس که بی هوا قدح کوثرت شکست   با فکر پاسخی که بگویم به مادرت بُهتم کنار جسم و تن بی سرت شکست   حالا که می روی ز چه لبخند می زنی؟! قد مرا همین نظر آخرت شکست https://eitaa.com/abdorroghaye
مادری بین خیمه غمگین بود سرش از شرم رو به پایین بود پیش چشمان بانوان حرم دیده اش پر شد از نم و شبنم بانویی که دگر نظیر نداشت کودکش تشنه بود و شیر نداشت دست خود را تکان تکان می داد کودکش تشنه داشت جان می داد چه کند با دل گرفتارش؟! داد دست رقیه گهوارش پیش او هم علی نشد آرام زینب آمد ولی نشد آرام کودکی زیر لب در آن محفل گفت با گریه یا ابوفاضل آه، از شرم ساقی توحید پیکرش بین علقمه لرزید ناگهان نور مشرقین آمد پدرش حضرت حسین آمد عمه گهواره را به آقا داد به دل مادرش تسلا داد گفت: او هم دلاوری شده است تشنه ی جام کوثری شده است رفت آقا به سوی آن لشکر رفت در روبروی آن لشکر گفت: این طفل را چه تقصیر است دست او نه کمان نه شمشیر است آتشی بر دل فلک خورده لبش از تشنگی ترک خورده نیست کس تا دوای او بدهد؟! جرعه آبی برای او بدهد طفل خود را گرفت بالاتر عمر سعد بود و یک لشکر بین شان سخت ولوله افتاد ناگهان یاد حرمله افتاد گفت: برخیز و صید کن در دم با سه شعبه تو هر دو را با هم قلب کون و مکان شراره گرفت تیر را سوی شیرخواره گرفت تیر از چله ی کمان رد شد در حرم حال مادرش بد شد طفل خنده به روی لب آورد روی دست پدر تلظی کرد دست و پا زد میان آغوشش ذبح شد بچه گوش تا گوشش سر اصغر میان یک دستش پیکرش شد از آن یک دستش روضه، مافوق هر تصور شد پدر از خون محاسنش پر شد عرش را داشت شعله ور می کرد متحیر به او نظر می کرد این همه اظطراب را چه کند؟! مانده حالا رباب را چه کند؟! در عبا گرچه طفل پنهان بود خونِ زیر عبا نمایان بود بیش از این بین این مسیر نماند پیکرش را به پشت خیمه رساند وای از ناله ی مهیب رباب وای از غربت عجیب رباب رفت خیمه، نه این که دل بکند خواست گهواره را تکان بدهد از دلش غصه بی گمان نرود بعد از این زیر سایه بان نرود https://eitaa.com/abdorroghaye
آن قدر لب تشنه و معصوم بود گریه هم می کرد نامفهوم بود   صورتی کوچک شبیه غنچه داشت استخوانش نرم مثل موم بود   مادرش از تشنگی شیری نداشت در میان خیمه ها مغموم بود   جان به قربان غریبی حسین از دو قطره آب هم محروم بود   آب را بستن به روی کودکان در کدام آیین و دین مرسوم بود؟!   شد از این کودک تلظی کردنش سهم بابایی که خود مظلوم بود   با سه شعبه، طفل شش ماهه زدن در میان کفر هم مذموم بود   بین دستش یک طرف جسم علی یک طرف هم صورت و حلقوم بود   گوش تا گوش علی پاشیده شد چون به جرم عاشقی محکوم بود   ******   عصر عاشورا رسید و صحبت از نبش قبر کودکی معصوم بود   پیش چشم مادرش رأس علی لا به لای نیزه ها معلوم بود https://eitaa.com/abdorroghaye
انگار علی مادر تو شیر ندارد گریه نکن این قدر که تأثیر ندارد   بی حال شدی و دل من ریخته برهم درمانده شده فرصت تأخیر ندارد   می گیرم از این قوم کمی آب برایت بابای تو ترس از غمِ تحقیر ندارد   ای مردم کوفه پسرم تشنه ی آب است این کودک بیچاره که تقصیر ندارد   یک مرد بیآید ببرد غنچه ی من را آبش بدهد... مادر او شیر ندارد   گفتند: "حسین آمده خود آب بنوشد" یک جرعه ی آب اینهمه تفسیر ندارد   ای حرمله این بچه سرِ جنگ ندارد شش ماهه ی بی شیر که شمشیر ندارد   تیری که به عباس زدی؟! وای خدایا... شش ماهه ی من طاقت این تیر ندارد   شادی نکنید این همه که مادرش افتاد شش ماهه زدن این همه تکبیر ندارد   بیچاره ربابه جگرش سوخت و دیگر کاری بجز اشک و غم شبگیر ندارد   گیرم که شکسته شده، بعد از علی اصغر... ...گهواره دگر حاجت تعمیر ندارد   خوابش شده دامادی اصغر ولی انگار خواب دل هجران زده تعبیر ندارد https://eitaa.com/abdorroghaye
اگرچه ظاهرا طفلی رضیع است میان عرشیان شأنش رفیع است قیامت اختیاراتش وسیع است تمام سینه زن ها را شفیع است علی را بی ولی، میلِ نفس نیست حسینی تر ازین شش ماهه کس نیست به گوش عالمی مانده صدایش صدای غربت بی انتهایش هدایت کرده ما را روضه هایش چه ها کرده است با رأس جدایش چنان عباس برپا این علم کرد یزید و لشگرش را متهم کرد چه ابیات پر از دردی سرود و به روی گونه، رد خاک و دود و دو چشم بی رمق، رنگ کبود و لبش مانند چوب خشک بود و به حال سختیِ جان کندن افتاد سرش از تشنگی بر گردن افتاد دو چشمش رفته، بی تغییر مانده علی لالا چه بی تأثیر مانده بمیرم مادرش بی شیر مانده میان خیمه غافلگیر مانده ربابه خیره سوی اصغرش شد چه خاکی بود آخر بر سرش شد حسین آمد علی را دید بیهوش گرفتش با دو چشم تر در آغوش همین که برد او را بر روی دوش سه شعبه ذبح کردش گوش تا گوش به دستی ماند جسم پاک اصغر سر اصغر میان دست دیگر پدر ماند و رضیعی سر بریده مردد مانده و رنگش پریده عبایش را روی اصغر کشیده به پشت خیمه ها رفته خمیده وداع آخر است و مادر آمد کنار زینب آمد بر سرش زد ازین پس غصه هایش بی حساب است عزداری فقط کار رباب است تمام روز، زیر آفتاب است همیشه خیره سوی ظرف آب است بمیرم که چهل منزل پیاپی سر شش ماهه اش را دید بر نی https://eitaa.com/abdorroghaye
نصیب غنچه، لبی شعله ور نباشد کاش به سوی خاتمه، شمع سحر نباشد کاش دوچشم مادر بی شیر، از خجالت طفل به گریه در وسط خیمه، تر نباشد کاش صدای گریه ی طفلی که در نمی آید ز داغ تشنگی اش، بی اثر نباشد کاش زمان باد وزیدن میان دشت بلا به سوی حنجر اصغر، نظر نباشد کاش رباب گفت به زینب دعا کن این ساعت علیِ اصغر من در خطر نباشد کاش نگاه آخر شش ماهه با لبی خندان به شرمساریِ روی پدر نباشد کاش به ضرب تیر بزرگی که همچو مسمار است علی مشابه محسن، سپر نباشد کاش نوشته اند سه شعبه دو گوش او را دوخت نوشته اند ولی معتبر نباشد کاش چگونه با علی اصغر به خیمه برگردد؟! غم حسین ازین بیشتر نباشد کاش پس از حسین چه کردند با علی اصغر رباب از خبرش با خبر نباشد کاش حرامزاده ی ملعون که بیل آورده... به پشت خیمه به دنبال سر نباشد کاش به روی نیزه به پیش نگاه تار رباب میان قافله، قرص قمر نباشد کاش https://eitaa.com/abdorroghaye
تقسیم بندی اشعار موجود در کانال: ۱_ اشعار مربوط به ایام فاطمیه: ۲_ اشعار مربوط به ایام محرم و صفر: ۳_ سایر اشعار: https://eitaa.com/abdorroghaye
درد از ما، دوا علی اصغر آیه ی حق نما، علی اصغر هست در بین ظلمت عالم شاهراه لقا، علی اصغر گره ها از مصائبش وا شد هر کسی گفت یا علی اصغر مطلق حق، علی مع الحق است حیدر کربلا علی اصغر به خدا یک تنه عوض کرده حاصل جنگ را علی اصغر عمر سعد دست و پا گم کرد تا که زد دست و پا علی اصغر گریه اش داشت شرح عرفانی داشت بر لب دعا علی اصغر اقتدا بر علیِ اکبر کرد تا شود جانفدا علی اصغر خون او بر زمین نریخت، نریخت داشت از بس بها علی اصغر وای از آب و بی نصیبی او شرح کن روضه ی غریبی او شیرخواری گرسنه و مغموم رفته از حال با رخی معصوم جان فدای حسین و اطفالش شده اند از فرات هم محروم از عطش آن قدر به خود پیچید گریه اش شد سکوت نامفهوم درد فرزند، غصه ی پدر است این دو هستند لازم و ملزوم با نسیمی که داغ و سوزان بود شد سفیدی حنجرش معلوم بی هوا سر روی زمین افتاد با سه شعبه بریده شد حلقوم قامتش قدر یک سه شعبه نبود! ذبح شد طفل، ذبح نامرسوم مات و حیران میان میدان ماند پدری خسته، بی کس و مظلوم پشت خیمه چه صحنه هایی دید حق بده که رباب شد مغموم جلوی چشم مادرش ای وای رفت بر روی نی سرش ای وای https://eitaa.com/abdorroghaye
تغییر کرده انگار، از تشنگی صدایش شیری نخورده اصغر تا که شود قوایش در گرمی بیابان آن قدر ضعف کرده رنگی نمانده حتی در روی دلربایش از حال رفته انگار یا اینکه قهر کرده؟! شد بی صداتر از قبل، شش ماهه گریه هایش وقتی که چنگ می زد از تشنگی به سینه می زد رباب با بغض بوسه به دست و پایش خیمه به خیمه می رفت با اضطراب تا که شاید شبیه هاجر پیدا کند دوایش از شرمساری و از چشم ترش عیان شد در مشک ها نمانده یک قطره هم برایش افتاده روی شانه، ساکن سرِ نحیفش شش ماهه تشنه مانده، این است اقتضایش گهواره ی علی را دست حسین دادند باهم رباب و زینب بر سجده سر نهادند گفتند اهل کوفه این نور آفتاب است؟ این نور آشنا چیست؟ نور ابوتراب است شد همهمه زیاد و برخی به خویش گفتند: جرمی نکرده این طفل، حقش دو جرعه آب است برخاست ابن سعد و با بغض و واهمه گفت: بردار حرمله تیر، تیری که پرشتاب است تیر سه شعبه را از قوس کمان رها کرد تا دید شیرخواره، در حال پیچ و تاب است تیر سه پر برای رویین تنان بسازند عباس نیست این طفل، این کودک رباب است حیران شده حسین و مانده میان میدان کل محاسنش با خون علی خضاب است چیزی نمانده خیلی از صورت عزیزش مثل شکسته‌سنگی که مانده بر رکاب است مانند محسن او هم پای غم ولی رفت تیری شبیه مسمار، در حنجر علی رفت زیر عبا گرفته یاس معطرش را تا که کسی نبیند حلقوم پرپرش را یک گام رو به خیمه، یک گام رو به میدان مانده بَرد چگونه تا خیمه ها سرش را تا پشت خیمه دائم، بیتاب گریه می کرد از خاطرش نبرده لبخند آخرش را تا قبر کوچکی را با دست خود کند حفر با اشک دیده کرده در خاک، خنجرش را سخت است این که جای آغوشِ پر ز مهرش در بین قبر خواباند این دفعه دلبرش را آمد رباب و افتاد بی تاب نزد قبرش بوسید بار آخر دستان اصغرش را ای وای اگر بیاید آن لحظه که ببیند بستند روی نیزه رأس منورش را حال رباب آتش زد بر وجود شیعه آن لحظه که گشوده شد بر حرم شریعه https://eitaa.com/abdorroghaye