eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
1.2هزار دنبال‌کننده
34 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدند به تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدند دوره کردند، دویدند سویش با عجله دسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدند جای نُقل شب دامادی او، با دلِ پُر... نوه ی فاطمه را از همه سو سنگ زدند یوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتاد گرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدند پهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشت نیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدند اسب ها جای حنا بر سر و بر صورت او تاختند آن قدر از خون، به رخش رنگ زدند نعل ها داغ که گشتند جگرسوز شدند با صدای ترکِ سینه اش آهنگ زدند جای یک جرعه فقط آب، هزاران ضربه... بر دهانی که شده تشنه ی از جنگ زدند نجمه ماند و دل خون... تا که پس از ساعاتی شعله بر چادر آن مادرِ دلتنگ زدند https://eitaa.com/abdorroghaye
با تمنا و اشتیاق زیاد روی پای عموی خود افتاد گریه ها کرد و در خیال حسین خاطرات حسن گذشت از یاد روح روحانی اش برای عروج از شب قبل، گشته بود آزاد مرگ را خوش تر از عسل می دید در رکاب حسین، فخرِ عباد قسمش داد آن قدر به حسن تا عمویش به او رضایت داد سوی میدانِ جنگ شد عازم سیزده ساله، حضرت قاسم * پرده ای زد به صورتش خورشید بر تنش تکه ای کفن پوشید حیدارانه چنان قدم می زد کربلا زیر پاش می لرزید فأنا ابنُ الحَسن رجز می خواند بی زره، مثل شیر می غرید همچو بابای خود به جنگ جمل با هزاران دلیر می جنگید نسخه ی ازرق و پسرهایش همه را با اشاره ای پیچید آن قدر کُشت از مفاخرشان حسن آمد به یاد و خاطرشان * تا که شد خسته از حرارتِ جنگ دشمنان حقیر، با نیرنگ... دور تا دور، دوره اش کردند می زدند از ستم به سویش سنگ نیزه ای آمد و شبیه بتول پهلویش را نمود خونین رنگ تنگ شد حلقه ی محاصره اش شد برای عموی خود دلتنگ تا که با ناله گفت: وا عمّاه نانجیبی به گیسویش زد چنگ عمو از خیمه با شتاب آمد با غضب دستِ قاتلش را زد * شد هیاهو به پا، چه غوغا شد گرد و خاکی عجیب برپا شد تازه داماد خیمه ی نجمه زیر مرکب، تنش معما شد سینه ی کوچکش ز بس پا خورد باز شد، مثل طور سینا شد سن و سالی نداشت، کودک بود قامتش، هم طراز سقا شد لفظ أحلی مِن العَسل، آخر روی پای حسین معنا شد پدرش مجتبی، صدایش کرد در حرم، نجمه، مادرش غش کرد https://eitaa.com/abdorroghaye
پای درس ولی فهیم شده مثل بابای خود کریم شده   سیزده ساله ی امام حسین چه کسی گفته که یتیم شده؟!   در رکاب عموی خود عباس از دلیران این حریم شده   حال، میل عسل به سر دارد کاسه ی طاقتش دو نیم شده   چه کند تا عمو اجازه دهد کار جنگیدنش وخیم شده   تا که او هم شود فدای حسین بوسه می زد به دست و پای حسین     وسط خیمه سخت حیران بود بر لبش آیه های قرآن بود   غبطه می خورد بر علی اکبر شوق جان دادنش فراوان بود   زانوی غم گرفت در بغلش چشم هایش عجیب گریان بود   یادش آمد وصیت پدرش آن سفارش که عهد و پیمان بود   گفت: این نامه را بده به عمو هر زمان که دلت پریشان بود   بس عمو بر حسن ارادت داشت نامه را خواند و روی دیده گذاشت     بستن صورتش سبب دارد چهره ای هاشمی نسب دارد   بیشتر بوسه زد به دست عمو بیشتر از همه ادب دارد   بند نعلین خود نبسته دوید در پریدن عجب طرب دارد   جملی نو دوباره راه انداخت فَأنا بن الحسن به لب دارد   ابن سعد از هراس می لرزد بس که در نعره اش غضب دارد   ازرق از هیبت نظرهایش به درک رفت با پسرهایش لشگری پست را خبر کردند حلقه را تنگ و تنگ تر کردند   تنگ چشمان لشکر کوفه عاقبت بر رخش نظر کردند   سنگ باران شد از چهار طرف ضربه ها بر تنش اثر کردند   در شلوغی و گرد و خاک نبرد اسب ها از تنش گذر کردند   داغی نعل های مرکب ها بدنش را چه شعله ور کردند   به روی خاک دست و پا میزد عمویش را فقط صدا می زد     باید ارباب با غمش چه کند؟! با بلاهای اعظمش چه کند؟!   بغلش کرد و مانده حیران با لب و دندان درهمش چه کند   کاکلش دست قاتلش جا ماند مانده با گیسوی کمش چه کند؟!   خس خس سینه اش بلند شده با نواهای مبهمش چه کند؟!   آه حالا چگونه خیمه رود؟! با تن نامنظمش چه کند؟   قدکشیده رساندنش سخت است تا به خیمه کشاندنش سخت است https://eitaa.com/abdorroghaye
سیزده ساله ی امامِ کریم شده آماده بلای عظیم   رفت و افتاد روی پای حسین بوسه می زد به دست های حسین   سوختند از غم و کباب شدند هر دو از گریه خیسِ آب شدند   گریه در حالت عطش کردند آن قدر گریه تا که غش کردند   گریه های عمو مکرر شد تشنه ی دیدنِ برادر شد   زیر لب روضه ی حسن را خواند قاسمش را به سینه اش چسباند   دست خطِ حسن به کار آمد ناگهان بر دلش قرار آمد   جلوی خیمه، جان تازه گرفت آخرش از عمو اجازه گرفت   اذن میدان گرفت و عازم شد نوبت نعره های قاسم شد   حال باید خودی نشان می داد دشت، را یک تنه تکان می داد   وقت برچیدنِ هبل شده بود فأنا بن الحسن... جمل شده بود   همه گفتند آمده حیدر پسر پورِ ارشدِ حیدر   هرکه افتاد سوی او گذرش ازرق و هر چهار تا پسرش...   همه بر روی خاک افتادند غرقِ در خون، هلاک افتادند    نعره می زد، علی مع الحق را کند از ریشه نسل ازرق را   وقت رزمش قمر، بلند شده مادرش نجمه سربلند شده   فخر دارد به خود عروس حرم که شده نذر اهل بیت کرم   طالب مرگ، بین لشگر کیست؟! دید دشمن، حریف قاسم نیست   حیله شد چاره، دوره اش کردند همه یک باره، دوره اش کردند   ابرویش بین جنگ، زخمی شد سرش از نقلِ سنگ، زخمی شد   ضربِ شمشیر نانجیبی، آه بر سرش خورد و گفت: یاعماه   از روی اسب، دور از حضرت بر زمین خورد با سر و صورت   تا صدا زد، سواری از خیمه مثل بازِ شکاری از خیمه...   آمد و اشک، از دو دیده فشاند قاتلش را به قعر دوزخ راند   رفت بالا صدای فریادش آمدند اشقیا به امدادش   بس که مرکب به رفت و آمد بود شد هوا ناگهان غبار آلود   بود دشت از غبار مالامال وسط دشت، نجمه رفت از حال   نوعروسِ حرم زمین افتاد بر روی خاک، با جبین افتاد   چه گذشت آن وسط؟! نمی دانم روضه را بازتر نمی خوانم   دشت در حالتِ سکونی بود همه جا رد نعلِ خونی بود   داشت قاسم به خاک می غلطید شانه های حسین می لرزید   در دهان تا زبان، تکان می خورد دنده هایش تکان تکان می خورد   آه... آخر به دوش مولایش بر زمین می کشید پاهایش   غرقِ خون، وصل یار، شیرین بود سرّ احلی مِن العسل این بود https://eitaa.com/abdorroghaye
ثواب شعر تقدیم به روح مطهر شهید مدافع حرم عبدالله اسکندری   آیه ی فضل عظیمم، غم عظمی شده ای تازه داماد حرم بودی و تنها شده ای مثل باباحسنت ذکر لبت فاطمه بود بر زمین خوردی و چون اُم ابیها شده ای جگر تشنه ات از سوز عطش گفت: حسن با لب تشنه ی خود جلوه ی بابا شده ای آسمان بدنت پر شده از شکل هلال چه سرت آمده اینگونه معما شده ای؟! دست و پا میزنی از دردِ دهانی که شکست سوختم بس که تو مشغول تقلا شده ای فأنا بن الحسنی که به رجز می خواندی کرد اثبات در این سن کم آقا شده ای تا که افتاد نقابت به سویت سنگ زدند علت بغض من و زینب کبری شده همه جا پر شده از رایحه ی عطر حسن بس که آمیخته با تربت صحرا شده ای جوشنی لحظه ی رفتن نشد اندازه ی تو چه سرت آمده هم قامت سقا شده ای؟! خوش ذوق حرمم، نور دلم، عمر عمو طعم شیرین تری از شهد عسل ها شده ای از همین خنده ی وقت سفرت فهمیدم پدرت آمده و مست تولا شده ای https://eitaa.com/abdorroghaye
دل شده مهمان أبناء الحسن جان ما قربان أبناء الحسن همچنان بابای خود پر برکت است بخشش دستان أبناء الحسن بر خدا نزدیک تر شد هر که شد سائل احسان أبناء الحسن نیست تنها در دل میدان حسین دارد او گردان أبناء الحسن بی زره در رزم رفتن بوده است میوه ی ایمان أبناء الحسن دست ها کوچک ولی دل ها بزرگ لشگری حیران أبناء الحسن بهر جنگیدن مهیا قاسم است کار ازرق زاده ها با قاسم است بعد اکبر از همه سبقت گرفت با چه زحمت از عمو نوبت گرفت تا بگیرد اذنِ میدان آنقدر بوسه از دستان آن حضرت گرفت مرتضی پشتش فقط جوشن نداشت کیست او که بی زره رخصت گرفت بست سربند پدر را بر سرش تا که جسم تشنه اش قوت گرفت آن قدر مولا برایش گریه کرد کربلا رنگ غم و غربت گرفت تیغ خود را چون حسن طوری کشید ابن سعد از دیدنش لکنت گرفت بود بین معرکه آن دلربا بر لبش ذکر أنا ابن المجتبی ساعتی طی شد، بلایش شد عظیم خون روان بود از تن إبن الکریم نجمه بین خیمه اش احساس کرد می وزد عطر حسن بین نسیم سنگ های تیز کاری کرد تا بی رمق شد حال و روزش شد وخیم آن که آمد موی قاسم را کشید شد به شمشیر عمو دستش دو نیم جام أحلی مِن عسل را سرکشید زیر پا... از آن چگونه بگذریم؟! نعل ها بی وقفه با هم رد شدند از روی جسم نحیفش، مستقیم امتحانی سخت را پس داد، وای بر رخش رد هلال افتاد، وای جسم قاسم بی رمق از جنگ بود مادرش در خیمه ها دلتنگ بود بی علی اکبر در این دنیا دگر زندگی کردن برایش ننگ بود خون چنان از زخم هایش می چکید پیکرش چون لاله، خونین رنگ بود در میان چهره ی إبن الحسن هم نشان از پا و هم از چنگ بود سینه ای که همچنان زهرا شکست حاصل یک جنگ تنگاتنگ بود هیچ جای سالمی در تن نداشت نقل دامادی او از سنگ بود بر روی دوش عمو او را ببین می کشد انگار پایش بر زمین https://eitaa.com/abdorroghaye
تقسیم بندی اشعار موجود در کانال: ۱_ اشعار مربوط به ایام فاطمیه: ۲_ اشعار مربوط به ایام محرم و صفر: ۳_ سایر اشعار: https://eitaa.com/abdorroghaye
زانو بغل گرفته و این بوده حسرتش مولا نداده اذن برای شهادتش هر قدر گریه کرد، نکرده اجابتش تا که رسید نجمه و داد این بشارتش برخیز و نامه ی پدرت را بده حسین رخصت بگیر زودتر از شاه عالمین بعد از مشقت و غم و بی تابی زیاد قاسم به دست خط پدر کرد استناد بر روی پای کوچک خود محکم ایستاد آنقدر گریه کرد که مولا اجازه داد می دید نجمه از حرمش با دو چشم تر غش کرده اند هر دو در آغوش یکدگر آمد همان زمان که به قلبی جریحه دار بوده همیشه منتظرش، سیزده بهار بسته نقاب بر رخش آن ماه آشکار بی جوشن و زره شده راهی کارزار طوری به جنگ، کشته گرفت از یزیدیان شد خاطرات رزم حسن در جمل عیان ذکر حسن حسن به رجز یک نشانه بود دلتنگ بود و جنگ برایش بهانه بود مثل پدر غمش غم یک تازیانه بود رزمش میان کرب و بلا حیدرانه بود ازرق چقدر وضعیتش دردناک شد بعد از چهارتا پسرش، خود هلاک شد کار سپاه دشمن خود را چه زار کرد هر کس شنید نعره ی او را فرار کرد نجمه میان خیمه به خود افتخار کرد سختی جنگ عاقبت او را دچار کرد از آفتاب داغ، وجودش امان نداشت دیگر برای جنگ دو دستش توان نداشت تشنه شد و محاصره شد تا که بی پناه از ضرب سنگ شد همه ی پیکرش سیاه افتاد از فرس به زمین بین یک سپاه رو بر حسین کرده و ناله کشید آه نیزه میان پهلوی او تا که جا گرفت همچون پدر به لب، دم خیرالنسا گرفت بالا گرفت کار و غمش بی مثال شد دیگر نجات یافتنش هم محال شد تنها نه که تمام تنش پایمال شد ... با نعل های داغ، تنش پر هلال شد وضع تنش به خاک بیابان وخیم بود این روضه، شرح داغ بلایی عظیم بود دست دعا به سوی خدا مادرش گرفت أحلی مِن العسل که عمو در برش گرفت بوسه ز روی خونی و چشم ترش گرفت بر روی دوش خود بدن پرپرش گرفت زود است این زمانِ به سقا رسیدنش پا بر زمین کشیدن و این قد کشیدنش https://eitaa.com/abdorroghaye