از غم دوری ات ای یوسف دل، محزونم چه کنم با غم و با غصه ی روز افزونم؟!   بسته شد روزنه ی نور به رویم کم کم زیر بار گنه و معصیتم، مدفونم   حق من بی سر و پایی است ولی لطف کن و از سرِ سفره ات ای یار نکن بیرونم   ضعف کردم سرِ بخشیده شدن تا که خدا به مناجات تو بخشید مرا، ممنونم   خونشان ریخت ولی پرچم یا فاطمه ماند همه ی عمر به خون شهدا مدیونم   گفت زهرا به علی خوب شدم، گریه نکن من فقط از غم تنها شدنت دلخونم   نگذارم ز سرت تار مویی کم بشود با همین پیکر درهم شده و گلگونم   نگرانم بروم خشک شود کام حسین سالیانی است که از غربت او محزونم https://eitaa.com/abdorroghaye