#روزنوشت
خاطرات خاکیِّ شب یلدا😊
بوی خاک را دوست دارم مخصوصا زمانی که قطرات بارانِ دستِ چندمِ بهاری، بر آن می بارد.
بویش برایم آشناست، یادم نمی آید از کجا بود ولی انگار حالم را خوب میکند.
احساس میکنم مثل خاطرات خوب و بد کودکی ام که اثراتشان را بر وجودم گذاشته و رفته اند. در حال حاضر چیزی در خاطرم نمانده اما گاهی اتفاقی مرا به حس و حالی در گذشته ها می برد که حتی تصویر واضحی از خاطراتش ندارم.
بوی خاکِ باران خورده هم از همان جنس است.
امروز اتفاقی رقم خورد که مرا برد تا حال و هوایی که احساس کردم بیشتر از عمرم در دنیای خاکی، قدمت دارد!
در آستانه شب یلدا، به دعوت از گروه هنری «شی سرامیک» به همراه جمعی از خانواده های سایبان امن مهمان هنرمندانی خاکی بودیم.
بزم مختصری که با روایتگری خانواده ها از مهمان های کوچولویی بود که در شب یلدا بجای تخت های سرد شیرخوارگاه در آغوش گرم خانواده بودند، گذشت تا با فالی به حضرت حافظ تمام شد.
ای دلِ ریشِ مرا با لبِ تو حقِّ نمک
حق نگه دار که من میروم، اللهُ مَعَک
نمیدانم چرا حضرت حافظ هم اصرار داشت اشاره به مهمان بودن این کودکان داشته باشد و پاسخ همه دغدغه ی وابستگی به این کودکان را بدهد که اللهُ مَعَکْ
مجلس با میزبانی هنرمندانی پیش میرفت که از خاک و آب و سفال، آنچه در دلها میگذشت را خلق میکردند و سفالینه ای تحویلت میدادند که حالت را به حال خوب دوران کودکی ات میبرد.
اتفاق امروز آنقدر مرا با خود به قدیم ها برد که احساس کردم آن لحظه که خالق، گل مرا سرشت و سفالینه قلبم را دمید و جانی بخشید،آنجا هم بوی عطرِ خاک مشامم را برای اولین بار پر کرده بود.
عشقی که در دست سازه های خاکی شان حس میکردم، به همراه بارانِ اشکهای خوشحالی که خانواده ها برای این کودکان معصوم می باریدند، جنسِ هنرِ سفالینه های یلدایی را تا زلالی سرشتِ بدوِ تولدِ کودکانه ام برد و به فکری عمیق مرا واداشت.
آنقدر این حال و صفا زیبا بود که دنبال ریشه هایش در تمام پهنه قلبم میگشتم.
یکهو تلنگری برایم تداعی کرد که خاک را ابوترابی است و باران را مادری که بهانه خلقت است.
.
.
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
#کودک_مهمان
#کودک_نیازمند_درمان
.
.
.
.
کانال
#پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi