هدایت شده از خدمتگزاران محرم
شماره 25 قرار دل ز فراقت دگر قرار ندارم به انتظار قسم تاب انتظار ندارم به احتضار مبدل شد انتظار ظهورت اجل رسیده دگر تاب احتظار ندارم ز بس گریستم و دیده ام ندید رخت را گمان برند گروهی به من که یار ندارم اگر بهار شود دچار فصل سال برایم خدا گواست که بی روی تو بهار ندارم به سلطنت ندهم رتبه ی گدایی خود را که در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت جرم چگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم چو دور غیبت یارم بود دیار ندارم به اشک دیده بیارم مگر به دست دلت را عزیز دل چه کنم چشم اشکبار ندارم اگر تو سوزدهی جز به آتشت نگدازم دگر تو اشک دهی غیر گریه کار ندارم ⛅️ @khedmatgozaran_group