یک شب پدرم وقتی شاهد عذاب کشیدن عماد بود یقه ی شوهر خواهرم رو گرفت و حسابی از خجالتش در اومد بهش میتوپید و میگفت مسبب همه ی بدبختی های این بچه تویی اگه اون رو تو اون سن از خونه بیرونش نمیکردی با یه مرد غریبه ی نا مسلمون اشنا نمیشد که به منجلاب بدبختی گرفتار بشه. شوهر خواهرم خودش رو میزد و میگفت من قصدم ادب کردن این بچه بود اونقدر اعصابم خورد میشد که اگه خونه میموند با زبون درازی هاش ممکن بود خودم خفه ش کنم. تو این ماجرا شوهر خواهرم و خود عماد مقصر اصلی هستند ،اگه اون عماد رو بیرون نمیکرد با اون مرد اشنا نمیشد و اگه عماد کمی به خودش مسلط میبود میفهمید برای نجات خودش نباید قصد بی ابرو کردن اون دختر بی گناه رو میکرد.هر دوی اونها چوب بی وجدانی و بی انصافی شون رو خوردند ❌کپی حرام ⛔️