eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ برگشتم خونمون زنم تشویقم کرد و گفت هفته ای ی بار بری داد و بیداد ادب میشه یک هفته گذشت و ی روز تو خیابون خلوت بودم که چندتا مرد هیکلی اومدن سمت ماشینم و منو کشیدن بیرون انقدر منو زدن تمام بدنم رو با قمه تیکه تیکه بریدن و رهام کردن حتی ی جای سالم روی بدنم نبود وقتی به هوش اومدم دیدم توی بیمارستانم و پرسیدم امروز چندمه متوجه شدم ده روز بیهوش بودم اونا حتی به ماشین و پولهامم دست نزدن انگار تیر غیب بودن که فقط منو بزنن به محض خوب شدن رفتم و به دست و پای مادرم افتادم منو حلال کن، منو حلال کرد ولی عذاب وجدان رهام نمیکنه. رفتم خونه به زنم گفتم میخوام طلاقت بدم تعجب کرد گفت چرا گفتم یا میری خونه‌ی بابات و هر چی از دهنت در اوند بهش میگی یا طلاق. با گریه گفت آخه چرا. گفتم همون کاری که با من و مادرم کردی‌ به دست و پام افتاد و التماس کرد.‌کوتاه اومدم ولی بهش گفتم دیگه نه از مادرم پول میگیرم نه خبری از خرید های اضافه ت هست یه زندگی عادی. یه بار دیگه هم پدرت بهم بی احترامی کنه باید قید خانواده‌ت رو بزنی. قبول کرد. از اون به بعد زندگیم مثل بقیه آروم شد ❌کپی حرام ⛔️
۵ از خدا خواسته قبول کردم و خانوادهدش دو روز بعد اومدن خواستگاری و منم قبول کردم الان خداروشکر میکنم ۱۲ ساله داریم زندگی میکنیم و هنوز هیچ کس گذشته و خانواده م رو به روم نیاورده خیلی خداروشکر میکنم تو اوج ناامیدی و بی کسی منو نجات داد چند سال بعد ازدواج خونمون دو طبقه بود شوهرم رفت برای طبقه پایین همه چیز خرید و اماده زندگی کرد هر چی گفتم چیکار میکنی میگفت بعدا میگم ی روز دیدم مادرمو با ی ساک لباس اورد گفت اینجا زندگی کن مامانمم خیلی دعاش کرد و اونجا زندگی کرد داداشامم هیچ وقت نیومدن دنبال مامانم حای شوهرم به مامانم ماهانه ی پولی میده که نره سرکار . ❌کپی حرام ⛔️
۵ سه روز قبل سفر خواب دیدم که نمیتونستم سرمو بیارم بالا فقط پاهای ی مرد توی خوابم رو دیدم بهم گفت دعوتت کردیم بیای زیارت ما اما لیاقتت رو نشون دادی ما باید بگیم کی اول بیاد زیارت و کی بعد بیاد تو مشخص کننده نبودی و حق نداشتی بخاطر زیارت ما دل کسی و بشکنی دیگه نمیخواد بیای از خواب که پریدم خیلی ترسیدم دقیقا یک روز قبل سفر دخترم بیخودی حالش بد شد و مسئول سفر گفت نمیتونه با این حال ببرش منم نرفتم دقیق روز سفر حال دخترم خوب شد، هفته بعدش عروسم ی سفر رایگان کربلا با هواپیمای رفت و برگشت به نامش در اومد و با پسرم و بچه هاشون رفتن فقط من موندم حسرت اینکه چرا نرفتم کربلا ❌کپی حرام ⛔️
۵ سه روز قبل سفر خواب دیدم که نمیتونستم سرمو بیارم بالا فقط پاهای ی مرد توی خوابم رو دیدم بهم گفت دعوتت کردیم بیای زیارت ما اما لیاقتت رو نشون دادی ما باید بگیم کی اول بیاد زیارت و کی بعد بیاد تو مشخص کننده نبودی و حق نداشتی بخاطر زیارت ما دل کسی و بشکنی دیگه نمیخواد بیای از خواب که پریدم خیلی ترسیدم دقیقا یک روز قبل سفر دخترم بیخودی حالش بد شد و مسئول سفر گفت نمیتونه با این حال ببرش منم نرفتم دقیق روز سفر حال دخترم خوب شد، هفته بعدش عروسم ی سفر رایگان کربلا با هواپیمای رفت و برگشت به نامش در اومد و با پسرم و بچه هاشون رفتن فقط من موندم حسرت اینکه چرا نرفتم کربلا ❌کپی حرام ⛔️
۵ مثل هر روز همون پسر رفت خونمون شوهرم گفت کی بود؟ گفتم نمیدونم ی روز در میون چند ساعت میره خونتون...جمله م تموم نشده بود که دیدم نیست و داره در خونه مادرش داد و بیداد میکنه رفتم بگیرمش اما حریف نمیشدم زنگ‌زد بقیه خواهر برادراش در عرض پنج دقیقه همه ریختن اونجا و از در بالا رفتن پسره رو گرفتن و اول ی کتک بهش زدن وقتی جداشون کردیم ازش پرسیدیم کی هستی پوزخندی زد و به شوهرم گفت من باباتم بلند خندید و گفت جدی میگم منو مادرتون ازدواج کردیم منم ی روز در میون میام بهش سر‌میزنم کتک خوبی خورد و مجبورش کردن صیغه رو باطل کن ماشین و مغازه ای گه از مادرشوهرم گرفته بود رو ازش گرفتن و بیرونش کردن تمام اون ثروتم از مادرشوهرم گرفتن و ماهانه بهش ی پولی میدن که دستش باشه و نتونه دوباره شوهر کنه . ❌کپی حرام ⛔️
۵ شوهرمم گفت که اون زن دوست جاریمه و مدتیه باهم اشناشون کرده اون شبم میخواستن خونه من جشن بگیرن که من اتفاقی جاریم و دیدم و فکر کردم با هم هستن برادرشوهرم که شب کار بود و از سرکار اومده بود گفت تو غلط کردی بدون اطلاع من رفتی خونه داداشم و خواستی تیشه بزنی به ریشه زندگیش، چند روز بعدش پدرشوهرم اومد و خواست برگردم قرار شد شوهرم بره پیش بابام سرکار و هر چی داشت و نداشت زدن به نام‌من هم شوهرم هم مزشکی قانونی گفتن ارتباطی نداشتن اما دل من صاف نمیشه .
۵ اون شب تا صبح نخوابیدم صبح که شوهرم رفت سمیرا بیدار شد صبحانه خورد و همش از شوهرم تعریف کرد یهو گفتم اره مرد خوبیه ولی من خیلی حواسم جمعه گفت یعنی چی؟ گفتم سمیرا قرار نیست کاری که سعید با تو کرد و با من بکنی از خونه من برو بیرون و دیگه هیچ وقت یاد من نیافت گفت من جایی ندارم برم اگر با شوهرت گرم گرفتم بخاطر اینه که منو بیرون نکنه با عصبانیت بهش گفتم یعنی حاضری هر کاری بکنی که موضعت حفظ بشه؟ از اینجا برو بیرون دیگه م برنگرد اگر از ادعات کم کنی شوهرتم سر به راه میشه اون روز سمیرا رو به زحمت بیرون کردم وقتی رفت شوهرم اومد خونه سراغش رو گرفت منم گفتم که سمیرا بهم گفته تو قصد داشتی باهاش خیلی صمیمی بشی و پیشنهاد بدی بهش دادی بعدم گفت فکر نمیکردم شوهرت بهم پیام بده که وقتی زنم خوابه بیام اتاقت شوهرم رنگش پرید پیامهاشون رو نشونم داد تمام پیامهای سمیرا قربون صدقه بود و شوهرم فقط گفته بود اهان باشه از سمیرا متنفر شدم و کاری کردم که شوهرمم متنفر شد و البته نشست سرجاش، سمیرا هم برگشت سر زندگیش سعیدم شنیدم که ادم شده و دارن زندگی میکنن
۵ اون شب تا صبح نخوابیدم صبح که شوهرم رفت سمیرا بیدار شد صبحانه خورد و همش از شوهرم تعریف کرد یهو گفتم اره مرد خوبیه ولی من خیلی حواسم جمعه گفت یعنی چی؟ گفتم سمیرا قرار نیست کاری که سعید با تو کرد و با من بکنی از خونه من برو بیرون و دیگه هیچ وقت یاد من نیافت گفت من جایی ندارم برم اگر با شوهرت گرم گرفتم بخاطر اینه که منو بیرون نکنه با عصبانیت بهش گفتم یعنی حاضری هر کاری بکنی که موضعت حفظ بشه؟ از اینجا برو بیرون دیگه م برنگرد اگر از ادعات کم کنی شوهرتم سر به راه میشه اون روز سمیرا رو به زحمت بیرون کردم وقتی رفت شوهرم اومد خونه سراغش رو گرفت منم گفتم که سمیرا بهم گفته تو قصد داشتی باهاش خیلی صمیمی بشی و پیشنهاد بدی بهش دادی بعدم گفت فکر نمیکردم شوهرت بهم پیام بده که وقتی زنم خوابه بیام اتاقت شوهرم رنگش پرید پیامهاشون رو نشونم داد تمام پیامهای سمیرا قربون صدقه بود و شوهرم فقط گفته بود اهان باشه از سمیرا متنفر شدم و کاری کردم که شوهرمم متنفر شد و البته نشست سرجاش، سمیرا هم برگشت سر زندگیش سعیدم شنیدم که ادم شده و دارن زندگی میکنن
۵ محمود هم تغییراتی داشت و به وضوح میشد دید اما‌ هیچ کدوم به احساسمون اعتراف نمیکردیم بابا بزرگم فوت شد و همه جمع شدیم اونجا خوب میدونستم که محمود از ترس بابا بزرگم منو نگهداشته بعد از مراسمات ی شب که برگشتیم خونه و دیدم محمود چیزی نمیگه به این نتیجه رسیدم که باید برم و منو نمیخواد چمدون گذاشتم وسط اتاق و شروع کردم به جمع کردن وسایلم اومد تو اتاق و گفت چیکار میکنی گفتم دارم میرم حاج بابا مرد منم دلیلی نداره بمونم دستمو گرفت و گفت دلیلی از من محکمتر؟ اون شب نذاشت برم و نگهم داشت از اون شب زندگی من و محمود شروع شد
۵ ی روز رفتم‌ خونه م دیدم کلیدم کار نمیکنه همزمان یکی در و باز کرد قبلا دیده بودمش‌ وسایلم رو داد بهم و گفت تاریخ مصرفت گذشته سوییچ ماشینم ازم گرفت تازه فهمیدم تو چه موقعیتی هستم و چه اشتباهی کردم به دوستم زنگ زدم و گفت ی مدت میتونی پیشم باشی رفتم خونه اون همش گریه زاری میکردم دعوام کرد و گفت جای اینکارا به فکر ی راهی باش زندگیت رو درست کنی از فرداش رفتم دنبال کار و شدم گارسون ی کافه، صاحبم خیلی رک بهم گفت باید خوش برخورد باشی و زیبا وگرنه میندازیمت بیرون بعد از چند روز کار تازه فهمیدم که پان باز شده به ی خانه فساد و برای زندگیم و تامین مخارجم مجبور بودم که به این کار تن بدم وگرنه از گرسنگی میمردم منم به حرفش گوش دادم، با حماقت هام و اشتباهاتم باعث شدم که زندگیم برسه به اینجا الان دیگه با اون دوستم شدیم دوتا همخونه و ی بخش از هزینه ها رو من میدم ولی اواره شدم اینجا نه کسی و ندارم نه اشنایی دارم خودم تنهام، من با طمع و زیاده خواهیم توی این راه افتادم فکر نمیکردم که ی روز اینجوری بشه الان نه روی زنگ زدن به خانواده م رو دارم نه اینجوری میتونم ادامه بدم خیلی سختی دارم میکشم و اواره م بعد از حرفهاش قطع کرد خیلی دلم سوخت ولی کاری از دستم بر‌نمیومد تازه فهمیدم که ادما چقدر اشتباهات بزرگی میتونن بکنن . ❌❌
۵ دیگه خبری از فحاشی و کتک نبود ناتوان شده بود زبونشم‌ کوتاه کرده بود بهش گفتم دوست ندارم و بخاطر بچه باهاتم ولی باید ارثت رو بگیری تا بتونیم زندگی کنیم و منم باهات بمونم وگرنه ولت میکنم مادرتم که پیگیرت نیست گوشه خیابون میمیری پدرشوهرم ثروتش خیلی زیاد بود شوهرم قبول کرد و با وجود مخالفت خاله م ارث شوهرم رو گرفتیم الان ی زندگی عالی و پر از پول دارم با ی شوهری که همش نازمو میخره و محبت میکنه اما چه فایده از چشمم افتاده و نمیخوامش فقط بخاطر پسرم باهاش موندم توروخدا فکر نکنید شوهر خیلی خوبه و دختراتونو بدبخت نکنید مامان من‌الان پشیمونه ولی من حتی باهاش حرفم نمیزنم . ❌❌
۵ چون سیروس تمام کارهاش رو اصول قانونی بود ادعاشون راه به جایی نبرد اونام ناامید و سرخورده اومدن خونه من و میگفتن به فرنگیس بگو هوای مارو داشته باشه گفتم‌ هم‌ نمیشه هم اینکه شما رفتید و حسابی خراب کاری کردید اصلا نمیفهمیدن اخرشر خبر دار شدم که یکی از باغ های سیروس رو فروختن و فرنگیسم رفته شکایت کرده برادرهامم‌که اوضاع رو خطری دیدن پول فرنگیس رو بهش دادن و اونم زمین رو پس‌گرفت برادر من خیلی خوب بود ولی توبی بیش از حدش به سه تا داداشامون باعث شد اونا مفت خور بار بیان خدا روشکر که فرنگیس زن حواس جمعی است
۵ رو ی جور دیگه بهم پس داد الانم شوهرم ثروتش ده برابر پولی هست که منوچهر ازم گرفت، تمام ثروتشم زیر دستمه و میگه تمام اینها مال توعه و اختیار کامل داری اما منوچهر به مرور زیباییش رو از دست داد و دیگه کسی نخواستش خبر داشتم یکی از اون زن ها دار و ندارش رو بالا کشیده و منوچهر خان تبدیل شده به ی مرد اواره و دربه در، شاید ثروتم از من گرفت اما خدا جای حق نشسته شوهرم خیلی خوبه و سه تا بچه داریم مالش حلاله ولی منوچهر ی جوری تاوان پس داد که تا اخر عمر یادش نره که راه حرام شاید موفقیت و پول داشته باشه ولی به مرور زمان همش از بین میره ❌❌❌
۵ کم لطفی هایی هم از سمت من بوده ولی هرچی، بازهم نادر حق نداشته خیانت کنه. خندم گرفته بود از سر حرص چطور هم من هم مهلا همزمان داشت زندگی خوبمون از هم میپاشید؟ فردا وقتی نادر رفت سر کار رفتم سراغ تلفن کارتی و شماره دختره رو گرفتم باورم نمیشد صدای نحس خود الناز بود پس کمر همت بسته بود زندگی هر جفتمون رو خراب کنه. خیلی حسود بود. بدون حرف زدن تلفن رو قطع کردم. برگشتم خونه و بعد کلی فکر کردن تصمیم رو گرفتم باید زندگیم رو محکم تر نگه می‌داشتم و حفظش میکردم. البته اینم باید بگم که ناصد اوایل پیام‌ها اصلا جوابشو نمی‌داد و میگفت زنم و دوست دارم و... آنقدر الناز پاپیچ شده بود که ناصر یکم کوتاه اومده بود. یه شام خوب همراه کلی دسر درست کردم دستی به سر و روی خونه کشیدم و برخلاف همیشه خودم به پیشواز نادر رفتم و درو براش باز کردم
۵ وقتی فهمیدم ۲۰ سال من کنارش زجر کشیدم و فقرو تحمل کردم اون بهم دروغ گفته و تمام درآمدش رو خرج اعتیادش کرده از اینکه انقدر احمق بودم حالم بد شد حالم بد شد از حماقتی که بیست سال همراهم بود و هرچی اطرافیان به من گفتند علت سر و ریخت مجید اعتیاد شه باور نکردم.‌ بهش گفتم باید طلاقم رو بدی گفت باشه اما پول ندارم مهریه بدم. دلم میخواست یکی من رو بکشه که ۲۰ سال از عمرم رو کنار یک آدم معتاد دروغگو گذرونده بودم و متوجه نشده بودم. مهریه‌م رو بخشیدم و طلاقم رو گرفتم با کمک خیریه دختر بزرگم رو شوهر دادم الان با دختر کوچکم زندگی می کنم تو یک‌فروشگاه بزرگ فروشندگی می‌کنم. مجید گاهی به بهانه دیدن دخترش میاد دیدنمون ولی من دیگه خام محبت هاش نمیشم و گول نمیخورم
6 یه شب با صدای گریه ی همسرم بیدار شدم باورم نمیشد سر سجاده ی من نشسته بود و گریه میکرد وقتی متوجه من شد گفت خسته شدم از اینهمه پوچی...گفت توبه کردم میخوام گذشته م رو جبران کنم. از اون روز به بعد هرسه با هم نماز میخوندیم و حتی به مسجد هم میرفتیم ... بعدها یروز برام تعریف کرد و گفت از جلوی امامزاده ای رد میشدم یه حسی بهم میگفت برو داخل و یه سلام کن. وقتی داخل رفتم حس و حال عجیبی بهم دست داد و یاد گذشته ی کثیفم افتادم یاد خطای تو..با خودم گفتم وقتی یه خطای کوچیک زنت تورو اونقدر بهم ریخت پس اینهمه بدیهای تو چقدر خدا و اهل بیت و زنت رو ناراحت میکنه. همونجا توبه کردم و ظاها خدا توبه م رو قبول کرد چون از اونموقع تغییرات زیادی کردم و هرروز مورد لطف و رحمت خدا قرار گرفتم. .
6 یه شب با صدای گریه ی همسرم بیدار شدم باورم نمیشد سر سجاده ی من نشسته بود و گریه میکرد وقتی متوجه من شد گفت خسته شدم از اینهمه پوچی...گفت توبه کردم میخوام گذشته م رو جبران کنم. از اون روز به بعد هرسه با هم نماز میخوندیم و حتی به مسجد هم میرفتیم ... بعدها یروز برام تعریف کرد و گفت از جلوی امامزاده ای رد میشدم یه حسی بهم میگفت برو داخل و یه سلام کن. وقتی داخل رفتم حس و حال عجیبی بهم دست داد و یاد گذشته ی کثیفم افتادم یاد خطای تو..با خودم گفتم وقتی یه خطای کوچیک زنت تورو اونقدر بهم ریخت پس اینهمه بدیهای تو چقدر خدا و اهل بیت و زنت رو ناراحت میکنه. همونجا توبه کردم و ظاها خدا توبه م رو قبول کرد چون از اونموقع تغییرات زیادی کردم و هرروز مورد لطف و رحمت خدا قرار گرفتم. .
به اصرارشون بعد چهار ماه شام‌درست کردم و اومد خونه. همش نگاهش به ساعت بود. تا سفره رو جمع کردیم گفت باید برم.‌ دخترا رو فرستاد اتاقشون گفت زنش بارداره و میترسه. مجبوره بره پیشش. پرسیدم هنوز موقته. اینبار با لحنی طلبکارانه جوابمو داد. گفت بچه‌ی من تو شکمشه انتظار داری صیغه بمونه دوست نامردم آنچنان شوهرم‌رو توی دستش گرفت که دیگه جرات نداشت پیش ما بمونه الان ۱۵ سال گذشته. دختر بزرگم ازدواج کرده و دختر کوچیکم‌ نامزد کرده منتظرم‌ عروسیش رو بگیرن و درخواست طلاق بدم از من به تمام کسایی که سرگذشتم رو خوندن نصیحت: هیچ وقت هیچ زنی رو برای مهمونی به خونتون راه ندید.‌
عمو و زن عمو از من طلبکار بودن. بابا هم دست کمی از اونها نداشت. مسعود گفت یاید حرفی بزنم و شروع به تعریف کرد هرچی تعریف می‌کرد چهره‌ی پدرم درمونده تر می شد و آخر سر که تمام ماجرا گفت دیگه خبری از طلبکاری عمو زن عمو نبود. به جمع نگاه کردم گفتم سال‌هاست من رو اذیت می کنید به خاطر جواب نه‌ایکه مسعود گفته بود جواب امشب من به خواستگاری مثبتِ اما باید بهتون بگم نه به مسعود. جواب من مثبتِ به مَهدی که چند وقتی هست ازم خواستگاری کرده اما به خاطر شرایط نمی‌تونسته عنوان بکنه. رو به مهدی گفتم من جوابم به تو مهدی مثبته اگر قرار باشه ازدواج کنم با مهدی ازدواج می کنم با آدم نامردی مثل مسعود نه. مسعود وارفت باورش نمی شد که من این کارو کرده باشد هم آبروش رفت هم حقیقت رو گفت هم من باهاش ازدواج نکردم. زن‌عمو و عمو و بابا حسابی از رفتارشون شرمنده بودند و به خاطر همین باعث ازدواج من مهدی موافقت کردن.‌ من با مهدی ازدواج کردم الان سه فرزند دارم و هیچ وقت رفت و آمدی با برادر شوهرم که مسعود باشه نداریم.
افتادم زندان. بچه ها پیش مادرم بودن و مادرم از این وضعیت ناراضی بود. زنگ زدن محدثه و اومد بچه ها رو برد اما محدثه هم قانونی حضانت رو گرفت تا من زندان بودم. تا بعدا نتونم برم سراغشون.به خاک سیاه نشسته بودم. یکم بعد از زندان بیرون اومدم. الان با پدر و مادرم زندگی میکنم با پدرم میرم کارگری. خيلی برام سخته بعد اون پست و مقام... بخاطر سابقه دار بودنم جایی بهم کار ندادن و از کارم عزل شدم. روز به روز از موفقیت و ادامه تحصیل محدثه می‌شنوم و میدونم الانم توی آزمایشگاه کار میکنه و بهترین موقعیت رو داره. چندتا خواستگار مهم و خوب هم داره. خدا بهم یه فرصت داد و قدر ندونستم الان هرچی کار میکنم ماهانه باید بدم سکه برای مهریه زن دوم. برگشتم سر نقطه اول چون ظلم کردم چون مغرور شدم و به جای شکر گذاری نمکدون شکستم دلم برای زندگی قبلیم تنگ شده کاش قدر میدونستم.
یاد ضجه های محنا برای دیدن پسرش افتادم حالا می‌فهمیدم دنیا دارمکافاته. با گریه و فریاد گفتم پسرت مُرد؟ چون بدون اینکه به حرفای محناگوش بده قضاوتش کردو تهمت زد بهش. من قاتلم؟چون فقط من میدونستم محنا بی گناهه و آبروشو بردم. گفت میدونم ماهممون داریم تاوان آه محنا رو میدیم.کلی اشک ریخت و گفت زنگ زدم بهش و گفتم بیاد پسرشو ببره. خیلی خوشحال شد خداکنه روح محمود در آرامش‌ باشه. بخاطر توئه ما اینروزها رو می‌بینیم. نمی‌ذارم رنگ خوشی رو ببینی. مادرمم حرفهاش رو شنید و اشک ریخت باورش نمیشد من همچین کاری کردم و تهمت زدم وزندگی رو از هم پاشوندم. اول بگم یه پام کلا سِر شده و نیمه فلجه و با عصا راه میرم. احمد به راحتی طلاقم داد. هیچ خبری ازش ندارم. دلم میخواد ببینمش بهش بگم اشتباه کردم دخترمو خیلی وقته ندیدم. منو پرونده ای که تا چند وقت دیگه دادگاهیمه. پرونده قتل غیر عمد محمود. مادر پدرش ازم شکایت کردن. من اصلا دلم نمیخواست زندگی محنا خراب بشه. من فقط میخواستم حالشو بگیرم. همه چیز از یه حسادت شروع شد. اگر همون موقع جلوی این احساسات مسخره ام رو میگرفتم اینطور تاوان نمی‌دادم.
با کمک پدر شوهرم خونمون رو عوض کردیم اما شوهرم با وجود تمام مخالفت های خانواده‌ش خونه رو به نام من زد. همین هم باعث اختلاف شد ولی برای ما مهم نبود.‌ یه روز تو مدرسه مدیرمون‌ بهم پیشنهاد مدیریت مدرسه رو داد. اون روز ها من معاون بودم.‌ این برای من یک‌افتخار بود که مدیر مدرسه بشم. اینم بگم که اوی این سالها تونسته بودم غیرحضوری درس بخونم و کارشناسی ارشدم رو هم بگیرم.‌ الان‌من مدیر مدرسه‌ی دخترانه‌ی دبیرستانی هستم. پسرم ۲۱ سالش هست و دخترم‌ ۱۲ سالش. من به ایستادگی و استقامت خودم توی زندگی افتخار میکنم‌. اَجر روز های خوبم رو از خدا گرفتم. توی خونه‌ی ما برای هر تصمیمی هم نظر پسرم مهمه هم دخترم. دختر و‌پسر هیچ فرقی نداره.‌ولی نتونستم این رو به خانوادم‌م بفهمونم.‌
یه چشمم اشک‌بود یه چشمم خون.‌التماس به همسرم فایده ای نداشت. دخترم‌گفت اگر اینکاررو کنید من خودکشی میکنم اما به قدری پدرش باهاش بد برخورد کرد که همون لحظه به غلط کردن افتاد. زنگ زدم برادر شوهرم ازش کمک بگیرم اماگفت زن داداش بزار داداش کار خودش رو انجام بده. دستم به جایی بندد نبود و فقط گریه کردم.‌ تا دوز خاستگاری شوهرم گفت آماده بشید امشب میان.‌ انقدر با دخترم گریه کرده بودیم هر دو چشم هامون پف کرده بود.‌اما هر چی منتظر موندیم هیچ کس نیومد.‌شوهرم گفت اصلا خاستگاری درکار نبوده و این حرف رو برای تنبیه‌هر دو تون گفتم.‌ بعد به دخترم گفت اگر یک‌بار دیگه اشتباهی ازش سر بزنه فقط با پدرش طرفه. تا یک‌ماه هم دخترم رو مجبور میکرد هر روز بهش گزارش کار بده که اون روز چیکار کرده.‌ چند وقتی مدرسه نرفته بو‌د. براش معلم خصوصی گرفت و زیر نظر خودش به درس های عقب افتاده‌ش رسید. توی این چند سال به این نتیجه رسیدم که تربیت خیلی مهمه‌.‌ به تمام خانم هایی که داستان زندگیم رو خوندم میگم که همسرتون رو در جریان اشتباهات فرزندانتون بزارید حتی اگر عصبی میشن و با خشونت رفتار میکنن.‌ وقتی پدر رو از یه مشکل کوچیک حذف میکنید تبدیل میشه به یه گره کور.
تا اینکه یه شب بخاطر سکته ی مغزی مامانم فلج میشه نزدیک چند ماه زمینگیر شده بود تمام مدت برای جابجایی مامان محمد کمکش میکرد میگفت بابات دیسک کمر داره و تو هم تازه زایمان کردی،همه ی جابجا کردنهای مامان با محمد بود عین مادر خودش بهش رسیدگی میکرد،،،تو اون مدت مامان حسابی خجالت میکشید بابت رفتارهای گذشته ش، حتی کمکهای محمد رو پس میزد تا اینکه بعد از چند ماه حال مامان بهتر شد و از اون به بعد مامان دست از رفتارهای گذشته ش برداشت.و یروز متوجه شدم پنهانی از محمد حلالیت میگیره،کاش ما ادمها بدونیم پیری و مریضی فقط برای یه عده نیست ممکنه برای خودمون هم پیش بیاد. ❌کپی حرام
۵ ولی خم به ابرو نیاوردم، ی بار که مادرشوهرمو بردن حمام گوشواره ش رو داد بهم و گفت از دختر باگران عزیزتری وقتی اوردمش بیرون با یکی تماس گرفت یک ساعت بعد دوتا مرد با ی دفتر بزرگ اومدن و باهاش صحبت کردن از حرفهاشون چیزی فهمیدم اما به رو نیاوردم که یهو مادرشوهرم گفت برو شناسنامت ت رو بیار وقتی پرسیدم گفت بچه هام لیاقت اموالم رو ندارن من الان بهشون نیاز دارم و نیستن میخوان بعد مرگم ارثم رو بخورن؟ اون روز مادرشوهرم همه چیزشو به نامم زد به این شرط که بعد از مرگش بتونم استفاده کنم الان چند سال میگذره و این راز بین خودمون دوتا هست و نود و پنج سالشه خداروشکر میکنم که دارمش الهی که عمرش بیشتر بشه چون اصلا اذیتم نمیکنه . ❌کپی حرام