eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من دلم نمیخواست شوهر کنم اما مادرم پاشو کرده بود توی ی کفش که الا و بلا ازدواج کن هر چی میگفتم دوس ندارم بیشتر اصرار میکرد هر خواستکاری که میومد خونه ما ولوله میشد و همش میگفتن زنش بشو زنش بشو اما‌ کسی به حرفم اهمیت نمیداد مامانم همش بغل گوشم زمزمه میکرد شوهر کن بابام میگفت دختر تا ی سنی خواستگار داره انقدر به زندگی و اینده ت پشت نکن اما گوش نمیدادم پسر خاله م سرباز بود و چون مادرش میرفت سر زمین ها کار میکرد مرخصی میومد خونه ما مامانم میگفت نکنه دلت پیش اینه و اگر دنبالشی زن همین بشو گفتم مامان این عین داداشمه و من اصلا بهش حسی ندارم فقط میاد و میره دلم براش میسوزه سربازه
۲ دو دستی زد توی سرم و گفت چیکارت کنم خری دیگه شعور نداری این مسره با عرضه هست باباش پولداره درسته خسیسه ولی بالاخره میمیره و میشه مال پسراش چهارتا چشم و ابرو برا همین بیا بذار بگیرنت شوهر کنی منم راحت بشم انگار‌که مزاحمش بودم سربازی پسر خاله م تموم شد که ی روز خاله م اومد خواستگاری من تحت هیچ شرایطی دلم نمیخواست زنش بشم رفیق باز بود و عرق خور اصلا ادم موجه ای نبود مامانم به خاله م گفت صبر کن با باباش حرف بزنم خاله م رفت گفتم مامان من نمیخوام اینو این پسره اصلا ادم نیست شروع کرد به خود زنی که تو داری ابروی ما رو میبری ترشیدی و همه ازدواج کردن من سرم تو زنا پایینه
۳ با زور و کتک و تهدید به عقد پسر خاله م در اومدم از همون شب عقد ی زیر شلواری با خودش اورد و موند خونه ما علاقه ای بهش نداشتم و ناخواسته از رفتارم مشخص بود اونم عصبی بود و کنترلی روی خودش نداشت شروع میکرد به کتک زدن من ی بار مامانم اومد جلو که سر مامانم داد زد و گفت تو کار ما دخالت نکن بیرونش کرد خوب که کتک خوردم گرفت خوابید شب بابام بهش گفت چرا زدیش گفت شما دخترتونو زدید که زن من بشه پس حتما چیزی تو وجود من دیدید که اینکارو کردید بسپارید به خودم زنم رو درست کنم نامزدم کار نداشت و بیکار بود پولی نداشت که چیزی برای من بخره از صبح تا شب با رفیقهاش بود و شبایی که مست میومد خونه شروع میکرد به زدن من
۴ مامانم با خاله م هماهنگ کردن و گفتن این هر شب پیش نامزدشه خب برن خونشون ی اتاق روی پشت بوم خاله م بود شد برای ما بدون عروسی رفتم سر زندگیم، حسرت پوشیدن لباس عروسی رو دلم موند مامانم شب اخر بهم گفت منو ببخش فکر میکردم خوشبخت میشی و این ادم خوبیه ولی بدبختت کردم فقط بهش زل زدم شوهرم تا حالا مراعات خانواده م رو میکرد ولی از این به بعد که کسی نبود روزگار منم سیاه شد رفتارهاش بدتر شده بودن و همش بهم فحاشی میکرد شب و روز مست بود همش نشسته بود ی گوشه خونه و زهر ماری میخورد انقدر خورد و خورد که بیناییش رو از دست داد دگتر گفت مصرف زیاد الکل باعث شده که نابینا بشه چتد ماه بعدش هم پدرشوهرم مرد گفتم ازش طلاق بگیرم که فهمیدم باردارم ❌❌
۵ دیگه خبری از فحاشی و کتک نبود ناتوان شده بود زبونشم‌ کوتاه کرده بود بهش گفتم دوست ندارم و بخاطر بچه باهاتم ولی باید ارثت رو بگیری تا بتونیم زندگی کنیم و منم باهات بمونم وگرنه ولت میکنم مادرتم که پیگیرت نیست گوشه خیابون میمیری پدرشوهرم ثروتش خیلی زیاد بود شوهرم قبول کرد و با وجود مخالفت خاله م ارث شوهرم رو گرفتیم الان ی زندگی عالی و پر از پول دارم با ی شوهری که همش نازمو میخره و محبت میکنه اما چه فایده از چشمم افتاده و نمیخوامش فقط بخاطر پسرم باهاش موندم توروخدا فکر نکنید شوهر خیلی خوبه و دختراتونو بدبخت نکنید مامان من‌الان پشیمونه ولی من حتی باهاش حرفم نمیزنم . ❌❌