🌷 حکایت داش مشتی های بسیجی : ✍️ حسین ایرلو بچه تهران بود ، از آن داش مشتی‌ ها. شده بود فرمانده تخریب لشکر المهدی(عج) می‌گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجبم از من هم نمونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه‌اش، تکه تکه شد. بعد از حسین، کاکا علی ( شهید علی ناظم‌پور) شد فرمانده تخریب. دیدم همیشه یک لباس مندرس و کهنه به تن دارد. گفتم کاکا علی این چیه پوشیدی زشته! گفت: لباس شهید ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت: دادم خیاط برام اندازش کرده. روی آستین جای یک پارگی بود. گفتم این چیه، چرا این را ندوختی؟ گفت: جای ترکشیه که به بازوی ایرلو رفته. هر وقت خسته میشم. دلم می‌گیره سرم رو می‌گذارم رو این پارگی آروم میشم . 📚نشریه آئینه جان، شماره ۳۲۸ با موضوع هفته بسیج •┈┈••✾❀🌿🖤🌿❀✾••┈┈• 📎@aeenejan 🖇eitaa.com/aeenejan