🔖قدر پروانگیِ تو
آمنه عسکری منفرد
دخترم! لحظهای به من گوشکن. آری! میدانم مدتی است که بندِدل، در گِرو پروانگیِ در مَرزهایِ بیمَرز دادهای و افکارت در این بیمرزیِ پرخار، اسیرِ دلقکانِمستِ بیپرواست،
اما اندکی بامن باش و بگو؛
در این بی مرزیِ پرخطر، امنیت را انتخاب میکنی یا رهاییِ بیاَمنی را،
در این هیاهوی مستانه، آرامش و سکون را میپسندی یا دغدغه و دلهره را،
زیباماندن را برمیگزینی یا زیبانمودن را،
حیا را دوستداری یا بیپردگی را،
عفت را میپذیری یا بیحرمتی را،
نور چشمم! خوب میدانم که سالیانیاست گرگانی در لباسِ میش؛ دشمنانی در ردایِ دوست و متجاوزانی طَماع، در پوششِ مشاورانِ دلسوز، در خلوت و جَلوت، چشم و گوشِتو را از رنگهای بیرنگی پرکرده و در گوشِ جانت نجوای پرواز میخوانند، پرواز درحبابی که با تلنگری از هم میپاشد.
اما ایکاش با چشمِدل مینگریستی چهرهٔ این شیاطینِ فرشتهرو را، تا بدانی همانها که تو را به خودنمایی و خودفریبی ترغیبمیکنند؛ آنچنان در کارِخود ماندهاند که حتی از عَرضهٔ خود به مَحارِمشان هم بینصیب ماندهاند، چراکه؛ دیگر نه حُرمتیمانده، نه قِداستی، نه ِعفتی و نه لطافتی.
آری! وقتی نِقاب این عروسکانِ پلید باطن را کناربزنی، بویِ تعفنِ گندابشان تمام عالم را پُرخواهدکرد؛ و اینک آنها که هیچ ندارند برای ازدستدادن، پس به قِداستِ حَریمِ پیلهٔ ابریشمیِ حیایِ تو، زخمِ کین میزنند، تا بهبهانهٔ پروانگی تو را پَر دهند تا بیکرانِ ظلمت و سیاهی.
اما نوردیده! بدان اگر پروانهای باید در پیلهٔ حیا ونجابت بمانی، تا زمان پرواز فرارسد؛ که اگر پیلهات را بِدَرَند، نهتنها هیچگاه رنگِآسمان را نخواهیدید؛ بلکه بالهایت فدای این بیپرواییِ هَوَس خواهدشد و آنجاست که در قفس شیشهایِ مُلَوَن، اسیر شکارچیِحریص خواهیشد و این، آغازِ «مُردِگیِ پروانه» است؛ چراکه هماو که در رَثایِ زیباییِ بالهایت ترانهها میسرود، اکنون اسیرِشهوتِ بالهای رنگارنگِ کاغذیِ دیگریست و پَروبال مخملگونِ تو را به دستِ باد سپرده و...
و سهم تو از این پردهدری، عمری حسرتِ پرواز خواهدشد؛ چرا که آسمان را به «بها» میدهند نه به «بهانه» و آنکس که بهایِآسمانیشدن را داد، تا اَبَد در حَریمش جاودانه خواهد ماند.
آری! نازنین دخترم، قَدرِتو اما پروانه شدن در حریمِ قدسِ ملکوتی است؛ آنجا که ملائک سَر به سجده فرودآورند به «مقامِ خلیفه اللهیتو»...
https://eitaa.com/joinchat/666566766C3a95d83645