«ای در دلم نشسته» ✍طیبه فرید کوچه را قرق کرده بودند. بین جمعیت بود،چطور آمده بود نمی دانست پاهایش عادت داشت بعد هر نماز این مسیر را با او بیاید.کسی نمی توانست وارد خانه شود.آدم های آشنا اینجور وقت ها زود همدیگر را پیدا می کنند.یک لحظه از بین در چشمهای سرخ حسن به چشم های او گره خورد.سریع نگاهش را از او دزدید.کلمه ای نداشت ،لفظی نبود وحتی توانی.حسن گفت : _مومنین بروید حال امام خوب نیست.نمی تواند ملاقات کند. در که بسته شد همه مردم متفرق شدند الا او.از وقتی یادش می آمد این خانه پناه همه سختی هایش بود.چنگ در زبری دیوار انداخت و خودش را چند قدم به خانه نزدیک کرد.کوچه خلوت شده بود.حالا او مانده بود و یک در بسته ی ملول که آن شب زورش به کمر بند علی نرسیده بود و خاطره آخرین دیدارشان . پاهای بی رمقش جلو در خانه از حرکت ایستاد.با او بارها تا اینجا قدم‌زده بود.اصلا این خانه آشناترین خانه ی کوفه بود.او با این دیوار و در بسته مأنوس بود. همانجا پشت در بی رمق افتاد . منم علی جان! صعصعه آمده! می دانست علی با در خاطره ی خوشی ندارد و حواسش به پشت در مانده هاست. کنار در باز شد .حسن بود. _عموجان توئی؟چرا ماندی؟پدرم بدحالست. _کجا بروم ؟تمام هستی من این جاست. همیشه اینجای داستان‌ زور کلمات تمام می شود.راوی می گوید امام برای او پیام داده بود که سلامش را برسانید و بگویید تو‌کم زحمت و‌پرکار بودی عزیزم. بیچاره صعصعه... تا آخر عمر هیچ‌چیزی جای خالی امام را توی قلب او پر نکرد.وحشت روزهای بی علی را او خوب می فهمید که دست بر آتش عشقش داشت. وَسَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَموا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبونَ @AFKAREHOWZAVI