دوباره شب شده بود و پدر نیامده بود به قول مادرمان《تاجِ سر》نیامده بود پس از سه ماه و دو هفته اضافه‌کاریِ او هنوز خرج جهیزیه درنیامده بود صدای خواهرم از آن اتاق می‌آمد هنوز نامزدش از سفر نیامده بود هوای خانه‌ی ما مه گرفته بود انگار بهار بود و زمستان به سر نیامده بود دعای مادرم از پشت ربنا پیداست هنوز حاجتش انگار برنیامده بود نشسته بودم و او را مرور می‌کردم چه‌ها که بر سر این در به در نیامده بود نشسته بودم و با یک غزل دلم لرزید قلم به دست گرفتم: پدر نیامده بود ... صدای همهمه‌ای مصرع مرا پر کرد به خانه از معدن، کارگر نیامده بود @Aftab_gardan_ha