‍ 🦉🐿مهمانِ نیمه شب🐿🦉 سنجاب کوچولو گفت:« من دوست دارم در یک خانه دیگر زندگی کنم، خانه ای که فقط برای خودم باشد.» مامان سنجاب ناراحت شد: «اگر از این خانه بروی، دلم برایت تنگ می شود.»  سنجاب کوچولو خندید: «نگران نباش! هروقت خواستی می توانی بیایی خانه ام و مهمانم  شوی.»  مامان سنجاب پرسید: «حالا کجا می خواهی بروی؟» _ روی شاخه بغلی یک سوراخ  است، مطمئنم لانه ی  خوبی می شود، من دیگر باید بروم به لانه ام. سنجاب کوچولو چند فندق برداشت و رفت توی لانه اش.  آن شب سنجاب کوچولو خوابش نمی برد. صدایی شنید:« هو.... هو... هو...»  با ترس گفت:«این چه صدایی است؟» سرش را از سوراخ لانه بیرون کرد. دید چیزی به سرعت از این طرف به آن طرف پرواز  می کند. زود رفت درلانه ی مامان سنجاب: «تق...تق...تق...»  مامان سنجاب پرسید: « این وقت شب، کی آمده مهمانی؟ » سنجاب کوچولو گفت: « من یک سوال دارم.» مامان سنجاب در را بازکرد : « چه سوالی؟ » سنجاب کوچولو پرسید: « اون چیه که شب ها همه اش می گوید: هو... هو... هو...؟ » مامان سنجاب جواب داد:« او یک جغد است . شب، جغدها آواز می خوانند.» سنجاب کوچولو تشکرکرد و به لانه اش رفت؛ اما دوباره زود برگشت :« تق...تق...تق...» _ اون چیه سیاه رنگ است و شب ها به سرعت از این طرف به آن طرف پرواز می کند.  مامان سنجاب گفت: «اویک خفاش است. آن ها در شب پرواز می کنند.» سنجاب کوچولو با خودش گفت: «پس چرا شب های قبل این ها را متوجه نمی شدم؟» مامان سنجاب دستش را روی سر سنجاب کوچولو کشید: « می خواهی بیایی توی لانه ؟ شاید باز هم سوالی به فکرت برسد.» سنجاب کوچولو با خوش حالی قبول کرد و توی لانه رفت.  همینکه سرش را روی بالش گذاشت،زود خوابش رفت.  این بار به جای سوال، یک عالمه خواب های رنگی داشت.  🦉 🐿🦉 🦉🐿 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید @farnaonline 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸