✍️هم او نقل کرد که او گفت: از شهر بندر عباس به شهر خودم برمی گشتم در بین راه دیدم راننده اتوبوس حالت عادی ندارد به هر جهت نیرو انتظامی ماشین او را توقف کرد، چند کیلو مواد مخدر... ما منتظر ماندیم تا وسیله دیگر آمد ما را به محل برساند.
نکته مهم اینکه یکی از نیروهای انتظامی آمد درد و دل کرد نیروهای ما کم هستند نمیتوانیم درست سرویس دهی کنیم بعضاً از دست ما فرار میکنند اگر بچههای محل به صورت بسیج کمک حال ما بودند خدمت ما چندین برابر میشد.
از اتفاق ماموریتی پیدا کردم در همان روستایی که نزدیک نیروی انتظامی بود مردم «نجا از اخلاق ویژه ای برخوردار بودند روحانی غیر از روحانی مخصوص خود را نمیپذیرفتند، باز از مدرسه شروع کردم بهانههایی برای نگذاشتن کلاس در اختیار من داشتند مثل اینکه دانش آموزان ریاضی شان ضعیف است، زبانشان آن طور که باید نیست به هر جهت اگر از ساعتشون کم بگذریم بدترهم میشود، من با قول دادن اینکه پس از چند روز بچهها چند برابر درس بخونند بالاخره کلاس ازشون گرفتم کاری نداریم که معلم کلاس قرآن که اتفاقاً در کنار ژاندارمری بود سختترین مخالف این کلاس بود چون هر روز تلاشش بر این بود که کلاس ما را به هم بریزد چون بچهها را وسط ساعت کلاس یک دفعه وارد کلاس میکرد و می گفت می دانم پای روضه شما هر چه شلوغ تر باشد ...
مهم اینجا بود که در این موقعیت دوستان ما در آموزش و پرورشی همراه با بسیج و سپاه وارد محل شدند احوال ما را پرسیدند و از موقعیت محل صحبت در میان آمد ما نیز اوضاع را شرح دادیم معلم قرآن بد سابقه را اخراج کردند و گفتند مردم مخالف تشکیل بسیج هستند شما، از ان پس شروع کردیم تبلیغ و تشویق برعضو شدن در بسیج
پس از مطرح کردن اهمیت خدمت به امنیت کشور به این صورت که شما در چند سال دیگر چند درصدتون دانشگاه میروید و چند درصد موفق گرفتن دکترای پزشکی میشوید چند درصد موفق نمیشوند ولی اکنون می توانید کاری که پس از ۳۰ سال احتمال یک درصد آن را میدهید انجام دهید خدمت به کشور امنیت شرطش هم خوب درس خوندن است که پدران و معلمان شما را منع نکنند همین هم شد معلم ها تعجب کردند از علت پرسیدند گفتم نمی دانستند برای چی به مدرسه می آیند و...
این بود که دوستان سپاهی تشکیل بسیج دادند عضوگیری خوبی کردند تا خدا چه خواهد
تا خاطره و حکایت دیگر خدانگهدار.!
والسلام مرتضوی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ 📚
https://eitaa.com/ahlebet1📚
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈