🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
مرادِ من او
#قسمت۱۵۸
مهدی دست در جیبش کرد و آرام چیزی را بیرون آورد.
_ الان یه جوری این میکروفن رو کار بذارم که خودم دوباره نتونم پیدا کنم ، شما فقط حواستون بشه نیان
نگاهم را به پشت سر مهدی انداختم از اینجا دیدی به عمرانی و زاهدی نداشتم بلند شدم
_ کار گذاشتی شماره ی این خط رو بده به بچههای مرکز
_ باشه آقا
چند دقیقه بعد عمرانی و زاهدی را دیدم که به سمتمان می آمدند ، به صندلیم برگشتم
_ کارت تموم شد دارن میان
در حالیکه قاب گوشی را می گذاشت گفت
_ بله آقا حله
گوشی را روشن کرد خیلی عادی شروع کرد به انگلیسی با من صحبت کردن. جدای از شوخ بودن و گاهی زیاد حرف زدنش کاربلد و حرفه ای بود.
زاهدی کنارم ایستاد و به انگلیسی گفت
_جناب ،مشکل حل شده؟
مهدی بلند شد و گفت
_ طرفمون گوشی نگرفته و ایشون هم منو مقصر می دونه
زاهدی کمی مهدی را آن طرف تر کشید اما صدایش را هنوز می شنیدم
_ چی میگه ؟
_ میگه واسطه ی این قرار تو بودی و باید هزینه ی سفر رو از حقوقت کم کنم
عمرانی هم به آنها اضافه شد و گفت
_ چطور طرف قرار رو پیداش کردی؟
✨✨✨✨✨
کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است
✍
#آلا_ناصحی
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻