🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 مرادِ من او مهدی دست در جیبش کرد و آرام چیزی را بیرون آورد. _ الان یه جوری این میکروفن رو کار بذارم که خودم دوباره نتونم پیدا کنم ، شما فقط حواستون بشه نیان نگاهم را به پشت سر مهدی انداختم از اینجا دیدی به عمرانی و زاهدی نداشتم بلند شدم _ کار گذاشتی شماره ی این خط رو بده به بچه‌های مرکز _ باشه آقا چند دقیقه بعد عمرانی و زاهدی را دیدم که به سمتمان می آمدند ، به صندلیم برگشتم _ کارت تموم شد دارن میان در حالیکه قاب گوشی را می گذاشت گفت _ بله آقا حله گوشی را روشن کرد خیلی عادی شروع کرد به انگلیسی با من صحبت کردن. جدای از شوخ بودن و گاهی زیاد حرف زدنش کاربلد و حرفه ای بود. زاهدی کنارم ایستاد و به انگلیسی گفت _جناب ،مشکل حل شده؟ مهدی بلند شد و گفت _ طرفمون گوشی نگرفته و ایشون هم منو مقصر می دونه زاهدی کمی مهدی را آن طرف تر کشید اما صدایش را هنوز می شنیدم _ چی میگه ؟ _ میگه واسطه ی این قرار تو بودی و باید هزینه ی سفر رو از حقوقت کم کنم عمرانی هم به آنها اضافه شد و گفت _ چطور طرف قرار رو پیداش کردی؟ ✨✨✨✨✨ کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است ✍ 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻