🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 مرادِ من او از اصطلاحی که به کار برد خنده ام گرفته بود، دستی به صورتم کشیدم تا خنده ام را نبیند _ مگه قراره بری پیک نیک که تفلون به کارت نمیاد؟ _ نه آقا ، ولی حوصله ی آدم‌سر می‌ره _ حالا یکی هست که وجدان کاری داره ، شما ناراحتی؟ _ آقا وجدان کاری چیه؟ بهش میگی کمال بیا، اخمه، میگی خوبی؟ اخمه، فکر کنم عصب صورتش کار نمیکنه از حرفهای بی سرو ته مهدی صدای خنده ام بلند شد _ مهدی بس کن سر جدت، همین که تو رادیو هستی و یه ریز حرف میزنی کافیه حوله را روی دوشش انداخت _ رادیو؟ جالب بود، شما که از خودمونی پس چرا بعضی وقتا میرید تو فاز کمال؟ _ بس کن مهدی ، خوب نیست پشت سر یکی اینقدر حرف بزنی _ من جلوی خودش هم میگم اما کو گوش شنوا روی تخت دراز کشیدم و ساعدم را زیر سرم گذاشتم چشمانم خواب را طلب می کرد اما مگر مهدی می گذاشت یک ریز حرف می‌زد _ می دونید آقا ؟ یه بار کلی لطیفه تعریف کردم ، دریغ از یه لبخند که روی لب کمال بیاد ، رفتم جلوش و‌یه سیلی آبدار، خوابوندم توی‌ گوشش، کمالم عصبانی شد گفت چرا زدی ؟ بهش گفتم زدم عصب صورتت کار بیافته، یه وضعی شد آقا ، به زور جدامون کردن جلوی آینه ایستاده بود و داشت به موهایش حالت می داد چشمم به تنگ آب روی میز افتاد بلند شدم و به سمتش رفتم. _ یک بار دیگرم که..... ✨✨✨✨✨ کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است ✍ 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻