🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
مرادِ من او
#قسمت۱۶۱
از اصطلاحی که به کار برد خنده ام گرفته بود، دستی به صورتم کشیدم تا خنده ام را نبیند
_ مگه قراره بری پیک نیک که تفلون به کارت نمیاد؟
_ نه آقا ، ولی حوصله ی آدمسر میره
_ حالا یکی هست که وجدان کاری داره ، شما ناراحتی؟
_ آقا وجدان کاری چیه؟ بهش میگی کمال بیا، اخمه، میگی خوبی؟ اخمه، فکر کنم عصب صورتش کار نمیکنه
از حرفهای بی سرو ته مهدی صدای خنده ام بلند شد
_ مهدی بس کن سر جدت، همین که تو رادیو هستی و یه ریز حرف میزنی کافیه
حوله را روی دوشش انداخت
_ رادیو؟ جالب بود، شما که از خودمونی پس چرا بعضی وقتا میرید تو فاز کمال؟
_ بس کن مهدی ، خوب نیست پشت سر یکی اینقدر حرف بزنی
_ من جلوی خودش هم میگم اما کو گوش شنوا
روی تخت دراز کشیدم و ساعدم را زیر سرم گذاشتم چشمانم خواب را طلب می کرد اما مگر مهدی می گذاشت یک ریز حرف میزد
_ می دونید آقا ؟ یه بار کلی لطیفه تعریف کردم ، دریغ از یه لبخند که روی لب کمال بیاد ، رفتم جلوش ویه سیلی آبدار، خوابوندم توی گوشش، کمالم عصبانی شد گفت چرا زدی ؟ بهش گفتم زدم عصب صورتت کار بیافته، یه وضعی شد آقا ، به زور جدامون کردن
جلوی آینه ایستاده بود و داشت به موهایش حالت می داد چشمم به تنگ آب روی میز افتاد بلند شدم و به سمتش رفتم.
_ یک بار دیگرم که.....
✨✨✨✨✨
کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است
✍
#آلا_ناصحی
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻