📗 داستانی کاملاواقعی از ضرب‌المثل ” کوه به کوه نمی رسد اما...” : ✍ به قلم کارآگاه پلیس جنائی ⭐️ قسمت ششم ⭐️ 🔶 وقتی به کلانتری برگشتم دیدم تمام افسران و درجه‌داران تحت امرم،به دیدۀ احترام به من نگاه می‌کنند. حس کردم علاقه‌شان به من صدچندان شده، آنها افسران و درجه‌دارهای کلانتری‌ها و یگان‌ها را خبر کرده و جریان دفاع من از افسرم را با آب‌وتاب زیاد گفته بودند.افسر و درجه‌دار بود که از یگان‌های دیگر پلیس زنگ می‌زدند و از من تشکر می‌کردند. ولی خودم می‌دانستم که چه گندی بالا آورده‌ام. فردای آن روز ساعت ۹ شب تیمسار فرماندهی، تیمسار سرلشکر پهلوان، از طریق بی‌سیم تماس گرفت و گفت فوری به دفتر من بیا و پرونده را هم بیاور. 🔷 بلافاصله به دفترشان شتافتم،با هماهنگی آجودانی وارد دفتر کارشان شدم. دو نفر افسر بلندبالا با لباس ارتشی و واکسیل دژبانی کل با درجۀ سروانی در دفتر فرماندهی تیمسار نشسته بودند.من وارد شدم و احترام نظامی گذاشتم.تیمسار از پشت میز کارشان بلند شدند و به‌طرف من آمدند و سر مرا در بغل گرفتند و مانند یک پدر واقعی مهربان اشکشان جاری بود. بلند بلند همان‌طور که سرم را به سینه چسبانده بودند،گفت پسرم تو چرا باید این کار را می‌کردی؟ تو نمی‌دانی که سازمان پلیس به وجود افسری دلیر و نترس چون تو چه بهایی قائل بود که تو را در ستوان دومی کلانتر کرد. رو به دو افسر دژبان کرد و گفت من دو پسر دارم ارسلان و اردلان و ای کاش نداشتم و افسری به مانند قربانی دلیر و شایسته و درستکار داشتم. اشک امانم نمی‌داد به سینۀ تیمسار چسبیده و گریه می‌کردم و اشک‌های تیمسار روی صورتم می‌نشست. 🔷 افسران دژبان مرکز،برای اعزام من به تهران در دفتر تیمسار بودند.تیمسار گفت شما امشب در دفتر من مهمان هستید.فردا اول وقت از همین‌جا به فرودگاه بروید و قربانی را به دژبانی ارتش سوم نبرید.آن دو سروان دژبان اطاعت کردند.فردا اول وقت ساعت ۶:۳۰ تیمسار دستور داد قرآن در سینی بیاورند و مجدداً مرا در بغل گرفت و با اشک از من خداحافظی کرد.به افسران دژبان گفت به افسر ما اطمینان داشته باشید،خواهش می‌کنم از دستبند زدن به او خودداری کنید.ساعت ۸:۳۰ از فرودگاه مهرآباد به دادستانی ارتش چهارراه قصر رفتیم. دادگاه صحرایی ساعت ۱۰:۰۵ تشکیل می‌شد. افسرنگهبان دادستانی گفت شما رأس ساعت ۱۰ مراجعه کنید. به انتظار نشستیم از ساعت ۹:۵۰ تا ۱۰:۱۵، اول منشی دادگاه که درجۀ سروانی داشت، سپس اعضای دادگاه، ۲ نفر سرهنگ تمام و ۲ نفر سرتیپ و ۲ نفر سرلشکر وارد شدند و ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه تیمسار سپهبد فرسید، فرمانده کل سازمان قضایی ارتش ایران و دادستانی کل ارتش وارد شدند. آن دو سروان دژبان همراهم، پروندهٔ مرا به سروانی که رئیس دفتر دادگاه بود و دفترش در اتاق انتظار بود، تحويل دادند، سپس مرا در بغل گرفتند و آرزوی خلاصی مرا از این مخمصه کردند. 🔵 ادامه دارد ... 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید