🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان وقتی ازپیست رقص برگشتم وباباجریان روخلاصه واربهم گفت دنبال آیه گشتم که بیرون ازسالن گوشه ای خلوت پیداش کردم وفرهودمقابلش بودومیخواست کاری بکنه که یقینا بعدانجامش زندش نمیذاشتم وآیه هم بی حرکت نشسته بود انگارتویه دنیای دیگه بودوهیچی ازاطرافش نمی‌فهمید سریع به سمتش حمله ورشدم وتاجایی که میخوردزدمش ویدفعه اون هم شروع کردبه زدن با افتادن آیه هم دیگه رو ول کردیم سریع به سمت آیه رفتم وبانگرانی صداش کردم:آیه، آیه عزیزم چت شد؟ اماهیچ جوابی ندادچشمای زیباش بسته بودن وهمین بودکه نگرانم میکردزیرلب ازش عذرخواهی کردم وازروی زمین بلندش کردم مطمئنادوست نداشت وراضی هم نبودکه بهش دست بزنم امامجبوربودم داخل ماشین گذاشتمش وقبل ازاینکه برم سراغ بابارفتم سراغ فرهودوبهش گفتم که به زودی ازدواج میکنیم واگردست ازسرآیه برنداره خونشومیریزم وبعدهم به باباخبردادم .وقتی به خونه رسیدیم باخودم فکرکردم شایدآیه راضی نباشه بی اجازه واردحریمش بشم بخاطرهمین اون روبه اتاق خودم بردم ووقتی چشماشوبازکردومن ترس روتوچشماش دیدم لحظه ای دلخورشدم امابعدباخودم فکرکردم که سابقه درخشانم باعث شده تمام زندگیم نسبت بهم بی اعتمادباشه... یک هفته ازاتفاقات اون روزمیگذشت تمام این یک هفته آیه نه دانشگاه رفت ونه شرکت...حتی دیگه ازغذاپختن هم دست کشیده بود...تمام هفته رو خودشوتوخونش زندانی کرده بودومن وبابابه زورچندلقمه غذابه خوردش میدادیم امابعدازگذشت یک هفته دوباره شدهمون آیه سابق همون دخترخوب ومهربون که منوعاشق خودش کرده بود...انگاری به این یه هفته احتیاج داشت تاخودش بشه تاموضوع پدرش روهضم کنه ...بعدازبرگشتن آیه به زندگی عادی دوباره با بابا صحبت کردم که بابابعدکلی حرف زدن گفت:باشه قبول ازش خواستگاری میکنم چون میدونم اونم تورومیخواد وقتی باباموافقت کرددیگه شدم خوشبخت ترین مرددنیا...همینطورهم بودچه خوشبختی بالاتر از اینکه آیه مال من میشد...شب بودوهرسه توسالن نشسته بودیم که باباسرصحبتوبازکردوازعلاقه متقابلمون گفت تاخواستگاری وشایدخواستگاری ازآیه یکی ازمتفاوت ترین خواستگاری هابوده باشه ...یه دورهمی ساده وخودمونی وصمیمی وبه دورازتشریفات وتعارفات ...ودرآخرباباپرسید:این تو...اینم پسرمن ...جواب قطعیت رو رک وواضح بگوگل دخترم بله؟ درحالی که ازاسترس ناخون هام رومثل بچه هامیجویدم منتظربه لبهای آیه چشم دوختم وآیه هم سرشوانداخت پایین وبعدازاینکه منودق مرگ کردگفت:بله نفس راحتی کشیدم ونیشم تابناگوش بازشد...فقط چتدقدم مونده بودکه خرگوش کوچولوم مال من بشه... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻