📗 گزارشی از حرکت امام رضا علیه السلام به مرو و نماز عید ایشان در مرو
علی بن ابراهیم از یاسر خادم و ریان بن صلت نقل میکند: پس از مرگ امین و به تسلط مأمون عباسی بر خلافت، مأمون نامهای به ابوالحسن رضا (ع) نوشت و ایشان را به خراسان فراخواند؛ ابوالحسن (ع) بهانههایی آورد، اما مأمون باز نامهنگاری میکرد تا آنجا که ابوالحسن (ع) دانست که چارهای ندارد و مأمون دستبردار نیست. ابوالحسن (ع) حرکت کرد؛ در این زمان ابوجعفر [محمد بن علی جواد] (ع) هفت ساله بود. مأمون به او نوشته بود که از راه جَبَل [همدان و نهاوند و طبرستان] و قم نیاید بلکه از راه بصره و اهواز و فارس بیاید. پس از رسیدن ابوالحسن (ع) به خراسان، مأمون به ایشان گفت که حکومت و خلافت را در دست بگیرد، اما ابوالحسن (ع) خودداری کرد. مأمون گفت: پس ولیعهد بشوید. ابوالحسن (ع) فرمود: با شرایطی میپذیریم. مأمون گفت: هرچه میخواهی طلب کن. ابوالحسن الرضا (ع) نوشت که من به این شرط ولیعهدی را میپذیرم که امر و نهی نکنم و فتوا ندهم و قضاوت نکنم و کسی را نگمارم و کسی را برکنار نکنم و چیزی را که برپاست دگرگون نکنم و مرا از همۀ این کارها معاف بداری. مأمون همۀ این شرایط را پذیرفت.
[علی بن ابراهیم] گفت: یاسر خادم برایم نقل کرد که چون عید فرارسید و مأمون کسی را نزد ابوالحسن الرضا (ع) فرستاد که از او بخواهد که سوار شود و در نماز عید [به عنوان امام جماعت] حاضر شود و نماز بخواند و خطبه بگوید. ابوالحسن الرضا (ع) نزد مأمون فرستاد: دانستی شرایطی را که برای ولایتعهدی میان من و تو بود! مأمون نزد ابوالحسن (ع) فرستاد: از این کار تنها میخواهم که دلها مردم مطمئن شود و برتری تو را بشناسند. به اصرار خویش ادامه داد تا آنکه ابوالحسن (ع) فرمود: ای فرمانروای مؤمنان! اگر مرا از این کار معاف بداری، نزدم محبوبتر است، اما اگر مرا معاف نداری، [برای نماز] بیرون میروم؛ همانگونه که پیامبر خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) بیرون رفت. مأمون گفت: هرگونه که میخواهی برو! مأمون فرمان داد به فرماندهان و مردم که صبح زود به خانۀ ابوالحسن الرضا (ع) بروند.
[علی بن ابراهیم] گفت: یاسر خادم برایم نقل کرد که مردان و زنان و کودکان در راهها و بر بامها منتظر ابوالحسن (ع) نشسته بودند. فرماندهان و لشکریان نیز بر درب خانۀ ابوالحسن (ع) جمع شده بودند. همین که خورشید طلوع کرد، ابوالحسن (ع) برخاست و غسل کرد و عمامهای سفید بر سر بست که یکسوی آن را روی سینه و سوی دیگر را میان دو شانهاش انداخت و پایین جامهاش را [تا نیمۀ ساق پایش] بالا زد. سپس ابوالحسن (ع) به همۀ موالیاش فرمود: همانکاری را کنید که کردم. سپس عصایی به دست گرفت و بیرون رفت و ما [موالیِ او] پیش رویش بیرون آمدیم در حالی که او پابرهنه بود و جامهاش را تا نیمۀساقش بالا زده بود. چون به راه افتاد و ما هم پیش رویش راه افتادیم سرش را به آسمان بالا کرد و چهار بار تکبیر گفت. ما احساس کردیم که آسمان و دیوارها پاسخ او را میدهند. فرماندهان و مردم درب خانه آماده بودند و سلاح به همراه داشتند و با نیکوترین لباسهایش خود را آراسته بودند. چون ما و ابوالحسن الرضا (ع) را با این حال دیدند، ابوالحسن (ع) توقّف کوتاهی در آستانۀ درب خانه کرد و فرمود: «الله أكبر الله أكبر الله أكبر الله أكبر على ما هدانا الله أكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام والحمد لله على ما أبلانا نَرفعُ بها أصواتَنا».
یاسر خادم گفت: شهر مرو با گریه و ناله و فریاد به لرزه درآمد، هنگامی که به ابوالحسن (ع) نگریستند و فرماندهان از مرکبهایشان پایین آمدند و کفشهایشان را انداختند، هنگامی که دیدند ابوالحسن (ع) پابرهنه است. ابوالحسن (ع) راه میرفت و در هر ده گام میایستاد و سه بار تکبیر میگفت.
یاسر خادم گفت: احساس میکردیم که آسمان و زمین و کوهها جواب تکبیرهای ابوالحسن (ع) را میدهند. شهر مرو یکپارچه ناله و گریه شده بود. خبر ابوالحسن (ع) به مأمون رسید. فضل بن سهل ذو الرئاستین به او گفت: ای فرمانروای مؤمنان! اگر رضا (ع) با این شیوه به مصلّی برسد، مردم فریب او را میخورند. نظرم آن است که از او بخواهی که بازگردد. مأمون نزد ابوالحسن (ع) فرستاد و از او بازگشت را خواست. ابوالحسن (ع) کفش خویش را خواست و آن را پوشید و سوار شد و بازگشت (الکافي، ج1، ص488-490).
@Al_Meerath