توی رجز خوانی که سهراب و رستم با هم دارند، یه جایی سهراب از رستم میپرسه که جون من راستش را بگو، خیالم میرسه که تو رستمی؟! و رستم مثل خیلی از ماها که اهل تعارف هستیم با تعارف میگه:
۶۶۵/ چُنین داد پاسخ که «رستم نیَم
هم از تخمهی سام نَیرم نیَم،
¶
که او پَهلوانست و من کِهترم
نه با تخت و کام و نه با افسرم»
و اینجوری با این تعارف! و مثلاً احترام گذاری به بابابزرگش که سام باشه، این بچه را سر در گم میکنه و...
میگن تعارف اومد نیومد داره😶 رستم نباشیم😶🛎️
و آخر این داستان را فردوسی میگه:
یَکی داستانیست پُر آبِ چَشم
دلِ نازک از رستم آید به خشم.