▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت پنجاه و سوم_ با شدت گرفتن بیماری خان و بالا گرفتن اختلاف همسران و فرزندانش بر سر ارث و میراث، خان مجبور شد، در حیات خود مهریه ی همسرانش را کامل بپردازد و قرار شد سهم الارث فرزندان به غیر از فرزندان نجیبه بعد از مرگ او تقسیم شود. خان به سامره گفته بود که دست خطی نوشته است با این عنوان که خانه باغ برای سامره است، اما چیزی به دست او نداده بود! فرزندان سامره همه شناسنامه به نام پدر داشتند و طبق قانون به آنها هم ارث میرسید، اما خبرها حاکی از آن بود که پسر ارشد خان تقریباً هیچ مِلکی را بدون تعیین تکلیف نگذاشته است و فرزندان ارشد خان سهم الارث خود را مشخص کرده و وکالت هم از خان گرفته بودند. صابر خان روزهای آخر عمرش را در خانه باغ نزد سامره گذرانده بود. خان چند ماه در بستر بیماری افتاده و سامره پرستاری او را کرده بود. در طی بیست سال که سامره در خانه باغ زندگی کرد، هرگز تا این حد خفت و ذلّت به خود ندیده بود. خان در بستر بیماری بود و خدمتکاران از انتقال قدرت به پسر ارشد خان مطلع شده بودند و دیگر برای سامره ارزشی قائل نبودند. کاملاً معلوم بود که با چرخش قدرت، آنها هم تغییر جهت داده و تابع فرمان نجیبه و پسر ارشد او، نادرخان، شده اند. بی حکمت نبود که امیرالمؤمنین علی ع، دنیا را به جیفه تشبیه کرد که خوراک سگان است. هرکس از دنیا بخواهد بخورد، سگان به او حمله خواهند کرد. حسین روزهای آخر عمر پدر تمام امور شخصی او را به عهده گرفته بود و سامره، شبانه روزی برای بقای خان دست و پا زده بود. صابر خان در سن 70 سالگی مرد و سامره در سن 33 سالگی با پنج فرزند بیوه شد. عصر روز خاکسپاری صابر خان، وقتی سامره با چهار فرزند کوچکترش به باغ برگشته بودند، خدمتکاران باغ، فرزندانش را به باغ راه داده و مانع ورود خودش به باغ شده بودند. حسین و سالار و سعادت با خدمتکاران باغ درگیر شده بودند و سمانه ی یازده ساله آنقدر جیغ کشیده و مادر را صدا زده بود که سامره مجبور به معامله با خدمتکاران شده بود؛ تمام جواهرات و طلاهایش را از سر و گردن باز کرده و به آنها داده بود و در عوض سمانه اش را پس گرفته بود. صدای مادرخواهی سمانه در سرم پیچید. اگر بالای برج هم رسیده باشی و صدای دادخواهی مظلومی را بشنوی، باید برگردی. سامره به پای سمانه اش ایستاده بود! ادامه دارد... @alborzmahdaviat