▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت پنجاه و پنجم_ ملکه میگفت، اغلب اوقات در قبال فقط غذای یک روز خانواده، کل یک روز را کار میکرده است. بعد از ماجرای شکایت و دادگاه رفتن سامره، نادرخوان دیگر اجازه ی کارکردن برادران سامره و اقوام او روی زمینهای خودش را نمیداد و آنها مجبور بودند، روی زمینهای کسانی کار کنند که خودشان هم نیازمند بودند و پول خوبی به کارگر نمیدادند. سامره روی زمین کسانی کار کرده بود که پول کارگر گرفتن نداشتند و نسیه حساب میکردند! اغلب اوقات به او مزد کمی میدادند و گاهی حواله به صابر خان میدادند که ما از خان طلب داشتیم و این کارها که کردی، عوض طلب ما بود. سامره بابت هر وعده ی غذایی که در خانه ی صابر خان خورده بود، تاوان سنگینی پرداخت کرد. گویی کفاره ی روزه خواری هایی را داده بود که سالها از زیر آن شانه خالی کرده بود! ده سال طول کشیده بود تا دارائیهای خان به طور کامل تقسیم شود و در میان کشمکشها و وکالتنامه ها و سندهای جعلی، همه ی اموال و املاک خان توسط همسران عقدی و فرزندان آنها تصاحب شد و مقدار ناچیزی به فرزندان سامره رسید. در طی این مدت همه ی فرزندان سامره ازدواج کرده و در کرج ساکن شده بودند و مادرش هم به رحمت الهی رفته بود. فرزندان سامره به جز حسین و سمانه توجه ی به او نداشتند. بعد از ده سال که به فرزندان او، به جز سلیم، ارث کمی از خان رسید، پسرش حسین کفالت مادر را به عهده گرفت و سامره بیست سال با حسینش در یکی از محله های پائین کرج در فقر زندگی کرد. سلیم تحت حمایت نجیبه به ثروت خوبی رسیده بود، اما به سامره روی خوش نشان نمیداد و نجیبه را مادر خود میدانست. هفت سال بود که حسینش فوت کرده بود و ملکه مجبور بود، هر شب در خانه ی یکی از پسرانش زندگی کند. آواره بود و در به در خانه های خانزاده های خود! رویای ملکه، داشتن زیرزمینی بود که مال خودش باشد، هرچند نمور و تاریک و خفه! ملکه تاوان زندگی مرفّه سامره در خانه باغ را تمام و کمال پرداخته بود. گویی آه کنیزان و خدمتکارانی که دورتا دور خانه باغ در اتاقهای تاریک و نمور زندگی میکردند، دودمان سامره را به آتش کشیده بود! سامره به ازای هر پله ای که بالا رفته بود، دهها پله به پائین کشیده شده بود! ادامه دارد... @alborzmahdaviat