▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت شصتم_ سامره پا به پای من سوره ها را تکرار میکرد و کلمه ای را هم جا نمی انداخت. وقتی به دعای اُمّ داود رسیدیم سامره عنان صبر را پاره کرد و دستهایش را به هوا برد؛ گویی واژه به واژه ی دعا را به عرش می فرستاد و ذره ذره وجودش را در پی هر واژه ای روان میساخت. از صَدَقَ الله تا شَهِدَالله، از لَکَ الفخر تا ماترضی، از میکائیل تا اسرافیل، از آدم تا داود و از اِرمیا تا محمد . از اَبدال تا زُهّاد، از بَلِّغ تا اوصِل، از الله تا قابض، از عَلِمَ السِّرّ تا من یَشَاء، و از بائس تا مستجیر. رسیدیم به " یا من وهب لِآدمَ شیثا"؛ ای کسی که به آدم شیث را عطا کردی، و اسماعیل و اسحاق را به ابراهیم دادی، ای کسی که یوسف را به یعقوب برگرداندی و بلا را از ایّوب برطرف کردی، ای کسی که موسی را به مادرش برگرداندی و عِلم خضر را زیاد کردی، ای کسی که به داود سلیمان را دادی و به زکریّا یحیی را بخشیدی، ای کسی که به مریم عیسی را دادی و حافظِ دختر شعیب شدی و کفالت فرزند مادر موسی را به عهده گرفتی! از تو درخواست میکنم که بر محمد و آل محمد صلوات فرستی و از گناهانم درگذری و از عذابت نگهم داری و بهشتت را بر من واجب گردانی! و انتها نداشت که همه ی حاجتها در آن بود، از باز شدن همه ی درها و آسان شدن همه ی سختیها، از برداشتن هر مانعی بین من و حاجتم تا هر مانع بین من و اطاعتم، تا ختم شد به فیما تَشَاء؛ در آنچه تو خواهی! سپس باید سجده میکردیم و میگفتیم " اللّهمّ لَکَ سَجَدتُ و بِکَ اَمَنتُ "؛ خدایا برای تو سجده کردم و به تو ایمان آوردم پس رحمت فرما بر خواریام و تنگدستی ام و کوششم وزاری ام و درماندگی ام و نیازم بسوی تو ای پروردگار من. سامره در سُجده مانده بود و انگار صدای "یاربِّ یاربِّ" او از عرش شنیده میشد! گویی کسی او را خطاب میکرد که اسمت چست؟ و او میگفت سامره! و محبوب در حیرت، که تو بیشتر به ساجده ای شباهت داری که عمری را در سجده بوده باشد! سامره دیگر سامره نبود که از میان برخاسته بود و همه تن ساجده شده بود! ذره ذره ی وجود سامره از زندان اسارت و حقارت آزاد شده بود و به بندگی دائم معبود درآمده بود. سامره به بالای برج رسیده بود و من هنوز در حضیض خویش مانده بودم. ادامه دارد... @alborzmahdaviat