✋🏻باسلام ☀️ 🌹مادرش او را نشناخت🌹 ✍🏻 2️⃣2️⃣ روایت بیست و دوم - روایت شهید عبدالرسول مهرنما به مناسبت سالروز شهادتش ✳️مادر اما از چند روز قبل دلشوره داشت. رخت چرک‌ها را که می‌شست با خودش حرف می‌زد و اشک می‌ریخت، گریه می‌کرد. بابا می‌گفت زن بیچاره، از پسرش خبر ندارد دیوانه شده. 🌹می‌خواستند پیکرش را قاطی شهدای اصفهان بفرستند. دایی که آمد پیکرش را دید نگذاشت برود اصفهان... 📚 روایت عبدالرسول را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/1xyt 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc