🌹
سهیلا
✍🏻
روایت شهادت
خواهر شهید سهیلا خواجه سنبلان از زبان مادرش
🌹 حبیب دستپاچه شده بود. ما دو تا فقط میدویدیم. وقتی رسیدیم همه چیز آوار شده بود. پایههای برق افتاده بودند روی تلی از خاک.. من و حبیب روی تلی از خاک و آهن پاره و شیشههای خرد شده با پای برهنه میدویدیم. . . .
🌴 هر چه فریاد میزدم صدایم به جایی نمیرسید. انگار در یک بیابان ایستاده بودم. مردم و نیروهای امدادی که آمدند. فریاد زدم: عروسم را نجات بدهید. بعد از کمی یاد یکی دیگه میافتادم: سهیلا… و پروین دخترام. نوههایم … خواهر و برادرای عروسم … آه…
✍🏻 این روایت را در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐
https://alefdezful.com/ty9z
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐
www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐
https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc