2️⃣1️⃣🌹 روایت دوازدهم 🌴🌷 دوست دارم با دردی بی حد به شهادت برسم ✍🏻روایت لحظه به لحظه نبرد و شهادت شهید محمود دانشیار ⭕️ با اینکه از نظر وزنی من از محمود سبکتر و چابکتر بودم هرچه می دویدم به او نمی رسیدم. انگار پاهایش بر زمین نبود و او عاشقانه پرواز می کرد. در دل گفتم: «خدایا، محمود را چه شده؟» هماندم به دلم آمد که حتما” یکی از ما ترکش می خورد و عجیب هیچ شکی نداشتم که این اتفاق خواهد افتاد 🎁 محمود به یکطرف پرت شد و گرد و خاکی دور و بر او را احاطه کرد. با آشفتگی خود را به او رساندم. به پشت روی زمین افتاده و سر و رویش خاکی شده و رنگ از چهره اش پریده بود. سرش را از زمین بلند کرده به دست راستش نگاه می کرد. ✍🏻 روایت شهید دانشیار را در الف دزفول ببینید 👇🏻 🌐https://alefdezful.com/lli4 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc