1️⃣🎁 آن چشم های شیشه ای ( قسمت اول ) ✍🏻 روایت هایی از معلم شهید عبدالرضا شریفی پور ✅ اصلا توی کتش نمی رفت که به توصیه دیگران عمل کند. بارها به عبدالرضا گفته می شد جایگاه فرماندهی با شوخی و خنده سازگار نیست! اما او عقیده خودش را داشت می گفت: چرا وقتی آدم عبوس و خشنی نیستم، آنگونه جلوه کنم؟ 🌹 بعد از اتمام مراسم صبحگاه آنها را از صف جدا کرده به سمت جاده در حال احداثی که قیر پاشی شده بود برد و دستور داد روی آن جاده سینه خیز بروند آنها هم بدون هیچ مقاومتی دستور را اجرا کردند. چون می دانستند در چنین لحظاتی نباید انتظار شوخی و خنده را از او داشت.عادت داشت به وقتش شوخی و خنده باشد و به وقتش جدیت و قاطعیت فرماندهی… ⚠️شنیده بودم که بچه‌های جبهه برای این که خود را از وسوسه‌های شیطان در امان بدارند، کمترین ارتباط کلامی را با خانم ها دارند، اما عبدالرضا از آن ها هم متفاوت تر بود. حتی پای تلویزیون تا چشمش به خانمی می افتاد نگاهش را می دزدید. 🔴 الف دزفول را ببینید 👇🏼 🌎https://alefdezful.com/8ync 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc