3️⃣🎁 آن چشم های شیشه ای ( قسمت سوم ) ✍🏻 روایت هایی از معلم شهید عبدالرضا شریفی پور ✅ روزی که خبر شهادت او توی مدرسه پیچید ، همه دانش آموزان را دیدم که با چشم های اشک آلود هر کس گوشه‌ای از صحرا رفت…. 🌹مسیر تونل سیم خاردار بصورت مارپیچ و بخشی از این مسیر تنگ و بعضی جاها پهن بود. ‏به صورت سینه خیز در مسیر روی سیم خادارها حرکت کردم بعد از اولین پیچ امیر مدیری را دیدم که ‏بصورت نشسته شهید شده بود. به یاد والفجر ۸ افتادم که ماهی ها صورت بعضی از شهدا را در اروند زخمی کرده بودند. با زحمت پیراهن شهید مدیری را به سیم خادار گیر دادم. کمی پایین تر شهید حاج ‏عبدالرضا شریفی و علی قلمبر و نعمت خادمعلی زاده افتاده بودند. . . 🌷چند سالی از شهادتش گذشته بود. یک شب او را در خواب دیدم. بقدری خوشحال شدم که داد می زدم: عبدالرضا برگشته! در آن لحظه می خواستم چیزی را که من دیده ام همه ببینند. او تلاش می کرد چیزی به من بگوید اما من نمی گذاشتم حرفش را تمام کند فقط یک جمله کوتاه یادم ماند: . . . . 🔴 الف دزفول را ببینید 👇🏼 🌎https://alefdezful.com/lvx8 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc