🎁 ارسالی مخاطبین : 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 روز جمعه به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س)مراسمی توی حسینیه شهرک تدارک دیده شده بود؛ وبعضی از ماها این توفیق نصیبمون شد که باخواهران بسیج بتونیم هرچند اندک اما توی اماده سازی مراسم همکاری داشته باشیم... از مرتب کردن حسینیه،گردگیری،جارو زدن،نصب سیاهی و کتیبه های سیاه،فضا سازی حسینیه با سربند و قاب عکس شهدا و... درسته هرچی دست روی فرش های کهنه حسینیه میکشیدیم نو نمی شدن و همون فرش های رنگ و رو رفته بودن... درسته شرایط و امکانات این اجازه رو بهمون نمیداد که بتونیم اون تغییرات خاصی که میخاستیم رو انجام بدیم... اما با همین کارهای کوچیک هم حسینیه صفای خاصی گرفته بود شاید تلالو نور شهدا بود که اینجور گرما میداد به حسینیمون.. خودمونیم انگار همین قاب عکسهای شهدا،این چفیه و سربند ها بود که به فضای حسینمون روح میداد نماد هایی که فضا رو سرتا پا شهدایی کرده بود و شهدایی که موقع کار هم میشد حضورشون رو حس کرد درمجلس ما رونق اگه نبود اما صفا بود تقریبا همه ی حسینیه رو برای مراسم آماده وسیاه پوش کردیم به جز یه قسمت کوچیک که سفید مونده بود وتوی اون قسمت یک قاب عکس ساده و قدیمی از یه شهید روی دیوار بود رنگ و رو رفته و گوشه های کاغذیش برگشته بود .بچه ها گفتن که بهتره عکس شهید رو دربیاریم تا بتونیم اون قسمت رو هم پرده بزنیم. یکی دوتا از بچه ها رفتن قاب عکس رو دربیارن اما مسئول پایگاه نگذاشت و گفت این سمتو بزارید عکس شهید بمونه وبهش دست نزنید و پرده رو یه جای دیگه بزنید.بچه ها هم راضی شدن و قاب عکس بالاخره همونجا موند مراسم که شروع شد سخنران حرفی زد که مجلس رو بهم ریخت از توفیق اجباری که برای حضور درمراسم براش پیش اومده بود و خوابی که شب قبل دیده بود گفت که دیشب درخواب مکانی شبیه به حسینیه را میبینند که دراون یکی از دوستانشون(که از قضا همان مسئول پایگاه ماست) به استقبالش میاد و ... وبعد میگن که دراون مکان اقایی هم با لباس هایی سرتاپا مشکی حضور داشته بود وگویا از مهمون ها استقبال میکرده... صبح که از خواب بیدار میشن یکی از همکارانشون(همان شخصی که ما به عنوان سخنران ازشون خواستیم که بیان حسینیمون) باهاشون تماس میگیرندکه من امروز فلان ساعت به عنوان سخنران دعوت شدم اما برام مشکلی پیش اومده و نمیتونم برم و ایشونم ادامه میدن که دلم نیومد مجلس روضه حضرت زهرا تعطیل بشه و دیگه منم پذیرفتم که به جای ایشون بیام ووقتی قضیه خوابم رو برای مادرم گفتم گفت شاید مربوط به همین حسینیه باشه حرف هایی که سخنران میزد واقعا تلنگری شد که یقین کنیم شهدا زنده هستند و هنوز هم پای کار... گفت ظهر وقتی به سمت حسینیه حرکت کردم به اون خواب و اقایی که دم در ایستاده بود فکر میکردم وقتی وارد حسینیه شدم متوجه شدم که بانی مجلس همون دوست خودم هستش که توی خواب هم دیده بودم برای همین بین قاب عکس شهدا دنبال اون چهره میگشتم خودش بود همون شهیدی که... بعد هم اشاره کرد به قاب عکسی که گوشه ی مجلس بود همونی که میخواستیم قبل از مراسم از اونجا برش داریم همون قاب عکس رنگ و رو رفته ای که فقط اسمش قاب عکسه... همون قاب عکسی که مربوط به میشه شهیدی که گرچه ماحواسمون بهش نبود ولی اون خیلی حواسش به ما ومجلسمون بوده به قول سخنران اصن همه کسایی که تو این مجلس اومدن دعوتی این شهیدن . . . . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc