🔶 تکه تکه ات می کنیم. 📢 مرضیه حدیدچی {طاهره دباغ} 🌀 اوایل سال ۱۳۶۰ یک روز یکی از اقوام به من تلفن زد و دعوت کرد تا برای شرکت در مراسم روضه به خانه آنها بروم. این دعوت به نظرم مشکوک آمد. زیرا طرف رابطه چندان خوبی با انقلاب نداشت. احتیاط کردم و موقع رفتن شش نفر از پاسداران را بـا خـودم بـردم. 🌀 وقتی به نزدیکی خانه رسیدیم، دو نفر را فرستادم تا از راه پشت بام خانه همسایه، خود را به پشت بام خانه مورد نظر برسانند. دو نفـر هـم بیـرون خانه ماندند و دو نفر آخر داخل ماشین کمین کردند. قرار گذاشتیم اگر ماندن من در خانه بیشتر از بیست دقیقه طول کشید، پاسداران دست به کار شوند و بریزند داخل خانه. 🌀 وقتی وارد حیاط شدم، سکوت عجیبی همه جا را گرفته بود. حتی کسی هم که مرا دعوت کرده بود، آنجا نبود. وارد اتاق شدم. ناگهان چشمم به دو مرد غریبه افتاد. به نظر می آمد یکی از آن دو کُرد باشد. 🌀 گفتم: آقایان را نمی شناسم. 🌀 ایشان از کردستان آمده اند و من از تهران. 🌀 قرار بود اینجا روضه باشد. 🌀 بله، قرار بود روضه شما باشد. 🌀 منظور؟ 🌀 حالا می فهمید. 🌀 قصد دارید مرا بکُشید؟ 🌀 اگر اجازه بفرمایید. 🌀 وقتی بخواهند گوسفندی را ذبح کند، اول بسم الله می گویند. ما که هنوز حرفی نزدیم. اقل کم بگویید به چه جرمی باید کشته شوم؟ 🌀 چند نفر بیرون هستند؟ 🌀 راننده و محافظم. 🌀 در همین موقع یک نفر از پشت پرده بیرون آمد. او را می شناختم. معلم بود و گردن کلفت. اجازه حرف زدن به آن دو نفر را نداد. رو به من کرد و گفت: 🌀 خیلی یکه تاز شدید. تکه تکه ات می کنیم. زود باش بگو سپاه، چقدر نیرو دارد؟ 🌀 در آن لحظه کاری از دستم بر نمی آمد. سعی کردم خونسرد باشم و طوری قضیه را کِش بدهم تا وقت بگذرد. 🌀 گفتم: دعوا که نداریم. شـما مرا به دام انداخته اید، بـسیار خب! آن دو نفر هـم که بیرون هستند، می دانند که اینجا خانه یکی از اقوام من است، می داننـد کـه مـن بـرای روضه آمده ام. بنابراین برگ برنده با شماست و به راحتی می توانیـد مـرا بکُشید. 🌀 حرف ها را همینطور کِش دادم تا اینکه زمان گذشت و بچه هایی که با من آمده بودند پریدند داخل خانه. توجه آن سه نفر به بیرون جلب شد. بلافاصله کُلتم را کشیدم. حالا دیگر من هم آماده شلیک بودم. آن سه نفر چاره ای جز تسلیم شدن نداشتند. هر سه را گرفتیم. ♻️ مرضیه حدیدچی اولین فرمانده زن سپاه پاسداران بود که فرماندهی منطقه غرب کشور و استان همدان را بر عهده داشت. 📙 خواهر طاهره {خاطرات خانم مرضیه حدیدچی، دباغ}، به کوشش: رضا رئيسی، ناشر: چاپ و نشر عروج، ص ۱۰۳ - ۱۰۴ @khateratenghelab @alfavayedolkoronaieh🌱