✳️خاطرات خودنگاشت همسر امام
🔻 زایمان پر مخاطره
🔸 نیمهشب آقا مشغول نماز شب بود. از دردی که ناحیه گردنم احساس کردم به هوش آمدم. آقا را دیدم که رگهای گردنم را ماساژ میدهد. چشمم باز شد و باز بیهوش شدم، همان کار تکرار شد، قدرت حرف زدن نداشتم اینبار که چشمم باز شد آقا از من پرسید که چه کنم؟ او از فردی نیمه بیهوش میپرسید چهکنم. به زحمت گفتم یک زرده تخممرغ بدهید چون چند روزی بود که درست غذا نخورده بودم. پس از فارغ شدن آقا به مادرم تلگراف زد که خانم فارغ شدهاند و به کمک شما احتیاج است. روز پنجم مادرم آمد چون برادرم مریض بود. ایشان نتوانسته بود زودتر بیاید وقتی آمد انگار با یک مردهای مواجه شده بود، حدود بیست روز طول کشید تا توانستم از جایم بلند شوم.(زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام ) ص130 )
@Bonyadtarikh
@alfavayedolkoronaieh🌱