. به هر بهانه ای برایم هدیه میخرید؛ برای روز مادر و روزهای عید. اگر فراموش می کرد، در اولین فرصت جبران میکرد. هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد. زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در میزنند. رفتم دم در، دیدم چندتا نظامی پشت در هستند، گفتند منزل جناب سرهنگ شیرازی؟ دلم لرزید. گفتم جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را میگیرید؟ اتفاقی افتاده؟ گفتند از طرف ایشان پیغامی داریم. و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که دستانم میلرزید ، باز کردم. . یک نامه بود با یک انگشتر عقیق نوشته بود برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت میکنم. یک نفس راحت کشیدم. اشک امانم نداد. @llaseman53ll @alfavayedolkoronaieh🌱