.
دلم میخواست همراهش میرفتم
تا پای پرواز، اما جلوی همکاراش
خجالت میکشیدم. خداحافظی کرد
و رفت. دلم نمی آمد در را پشت
سرش ببندم، نمی خواستم باور کنم
که رفت. خنده روی صورتم خشکید.
هنوز هیچ چیز نشده، دلم برایش
تنگ شد. برای خنده هایش، برای
دیوانه بازی هایش، برای گریه هایش،
برای روضه خواندن هایش.
صدای زنگ موبایلم بلند شد.
محمدحسین بود، به نظرم هنوز
به نگهبانی شهرک نرسیده بود.
تا جواب دادم گفت دلم برات تنگ شده!
.
تا برسد فرودگاه، چند دفعه زنگ زد.
حتی پای پرواز که الان سوار میشم
و گوشی رو خاموش میکنم!
میگفت میخوام تا لحظه آخر
باهات حرف بزنم..!
#برشیازیکروایتعاشقانه
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#بچهایآسمان۵۳...؛
@llaseman53ll
@alfavayedolkoronaieh🌱
.
به هر بهانه ای برایم
هدیه میخرید؛ برای روز مادر و
روزهای عید. اگر فراموش می کرد،
در اولین فرصت جبران میکرد.
هدیه اش را می داد و از زحماتم
تشکر می کرد. زمانی که فرمانده
نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه
نیامده بود. یک روز دیدم در میزنند.
رفتم دم در، دیدم چندتا نظامی پشت
در هستند، گفتند منزل جناب سرهنگ شیرازی؟
دلم لرزید. گفتم جناب سرهنگ
جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را
میگیرید؟ اتفاقی افتاده؟ گفتند از
طرف ایشان پیغامی داریم. و بعد
پاکتی را به من دادند و رفتند.
آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که
دستانم میلرزید ، باز کردم.
.
یک نامه بود با یک انگشتر عقیق
نوشته بود برای تشکر از زحمت های تو.
همیشه دعایت میکنم. یک نفس
راحت کشیدم. اشک امانم نداد.
#برشیازیکروایتعاشقانه
#شهیدعلیصیادشیرازی
@llaseman53ll
@alfavayedolkoronaieh🌱