.
دلم میخواست همراهش میرفتم
تا پای پرواز، اما جلوی همکاراش
خجالت میکشیدم. خداحافظی کرد
و رفت. دلم نمی آمد در را پشت
سرش ببندم، نمی خواستم باور کنم
که رفت. خنده روی صورتم خشکید.
هنوز هیچ چیز نشده، دلم برایش
تنگ شد. برای خنده هایش، برای
دیوانه بازی هایش، برای گریه هایش،
برای روضه خواندن هایش.
صدای زنگ موبایلم بلند شد.
محمدحسین بود، به نظرم هنوز
به نگهبانی شهرک نرسیده بود.
تا جواب دادم گفت دلم برات تنگ شده!
.
تا برسد فرودگاه، چند دفعه زنگ زد.
حتی پای پرواز که الان سوار میشم
و گوشی رو خاموش میکنم!
میگفت میخوام تا لحظه آخر
باهات حرف بزنم..!
#برشیازیکروایتعاشقانه
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#بچهایآسمان۵۳...؛
@llaseman53ll
@alfavayedolkoronaieh🌱