هدایت شده از تنها علاج
کارخانه‌ایست نجف... برای امام کلاس نگذار! خود را بشکن، به امام بگو شرح ماوقع را، در دل چه داری؟ همين‌جا اين کوزه خودساز را بشکن، خاکش را به دست امام بسپار تا او دوباره بسازد، اين کوزه را تو نساختی. جون خود را شکست، عرضه داشت: من کجا بروم؟! بدن من کجا، بدن مبارک عباس کجا؟ خون من کجا، خون طاهر علی‌اکبر کجا؟ من بوی خوشی ندارم، چه‌طور خون من با علی‌اکبر قاتی شود؟ اصلاً برای خودش در مقابل امام ارزش قائل نبود، برای خود کلاس نگذاشت. خود را شکست. وقتی خود را شکست، آن وقت امام او را درست کرد. آن وقت خوش صورت شد. خادم ارباب! وقتی خودت را شکستی بيا، ما درستت می¬کنيم. آقا روح‌الله که شکست، بردندش کارخانه نجف پيش اميرالمؤمنين ساختندش. 🔻فصل "طلبه دانش‌جو در مدار نجف" 📚 از کتاب: "دل‌بری برگزیده‌ام که مپرس" (خاطرات، خطورات و مخاطرات یک خادم) @tanhaelaj