از غمت بسیار و کم گفتیم از بیداریت کوثری؛ اما نمی‌بینیم، جز بیماریت اشک باریدیم اما چشم ما در پرده ماند دور ماندیم از دلِ از حبّ دنیا عاریت ماه بانویی! که حُسنت در حیا پیچیده است همسری! که عاشقی تابیده از دینداریت، چادرت خاکی شد اما سربلندی، فاطمه! بر زمین خوردی، ولی چشمی ندیده خواریت در سپاه غربت مولا، رجز خوان تاختی جای سیلی، مُهر تایید است بر سرداریت مهر تاییدی که حتی شوهرت آن را ندید راز را گفتی فقط، با آینه دیواریت تیرِ اشکت هم گرفته، لات و عزا را هدف تیغِ بیزاری است از تزویر، حتی زاریت بی‌وفایی‌های مردم، بی‌صفایی‌های شهر کم نکرده ذره‌ای، از شوقِ مردم داریت روزها، سیل است سوی ظلم، رویِ خطبه‌ات نیمه‌شب در حق همسایه‌ست، اشک جاریت لقمه می‌گیرد برای زینب، این شبها، حسن «هل اتی» جای تو می‌خواند، حسینِ قاریت یاعلی وقت زمین خوردن نمی‌گویی چرا؟ جای یار آمد، چرا فضه برای یاریت؟ آه از دیوار و در، فریاد از آتش، ولی درد تنهاییِ حیدر بود، زخم کاریت تا نگردد بیش از این، تنها علی، تنها نرو بیشتر آید به کار، این روزها دلداریت شاعر: قاسم صرافان @ali_mahdiyan