خاطره فامیلی 🌹امسال، شب یلدا، تو جمع فامیلی دو تا کار جدید کردیم، یکی فیلم جمع شدنمون تو شب یلداهای سالهای خیلی قبل رو پخش کردیم. مثلا بیست سال پیش. دور پدر بزرگ و مادربزرگی که آن موقع، هنوز زنده بودند. همه بیست سال جوون تر بودند. موهایی که سیاه بود و ادم بزرگهایی که جوان و نوجوان بودند. تو اون فیلم هر کس یه آرزویی میکرد اما همه هر کدوم به یک زبونی میگفت کاش زیر سایه پدر بزرگ و مادر بزرگ جمعمون جمع بمونه. امسال هم که پدر بزرگ و مادر بزرگ نبودند احساس میکردیم هستند و با اون لبخند شیرین و معنا دارشون، «زندگی» رو برامون معنا میکنند. عمر داره میگذره و این پیوستگیهای عمیق مخلصانه و با محبت باقی میمونه. خدا رو تو همین زیباییهای عالم، ساده میشه پیدا کرد. 🌹کار جدید دوممون، خاطره گفتن بود. از بین همه خاطره ها، دو خاطره برام جذاب تر بود. یک خاطره اینکه خانمی میگفت حدود چهل سال پیش، دیدم بابا بزرگ، یه وقتایی که رادیو یه چیزی میگه، زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکنه. من پنج شش سالم بود. پرسیدم چی میگی باباجون؟! گفت اسم پیامبر ص رو که میارن من صلوات میفرستم. میگفت تا امروز چهل ساله هر وقت اسم پیامبر ص میاد و من صلوات میفرستم بلا استثنا یاد باباجون میافتم. 🌹خاطره دوم رو یک خانم دکتر جراح تو فامیلمون تعریف کرد. میگفت مادرم چادرهاش اگر پاره میشد میداد براش میدوختند. یک بار من گفتم مامان، بگذار من برات چادرت رو بدوزم. حدود دوازده سیزده سالم بود. مامانم پارچه حریر خیلی ارزشمندی رو که پاره شده بود بهم داد گفت بسم الله. پارچه را روی زمین پهن کرده بودم. نگران بودم. اولین بارم بود و این پارچه هم گران قیمت. نکنه خرابش کنم. بابام داشت عبور میکرد، این صحنه رو که دید گفت دخترم نگران نباش. خراب هم شد خودم بهترش را میگیرم. تو شروع کن. بسم الله. میگفت آن اعتماد به نفسی که پدر و مادر بهم دادند آن روز در جانم نشست. الان هم هر زمان میخواهم جراحی کنم آن احساسی که پدر و مادر بهم دادند در من زنده است. احساس اعتماد به نفس. 🌹شب یلدای فامیلی برای من روحانی چقدر درس آموز و لذت بخش بود. چه ساز و کارهای فرهنگی عجیبی برای تاثیر در «زندگی» هایمان داریم. یکیش جمعهای پر معنا و معنوی به بهانه های مختلف. جمعهای موثر برای جبران همه شکنهای اجتماعی. چقدر «پدر» بودن و «مادر» بودن را چقدر «خانواده» را دست کم میگیریم. شب یلدا شب حافظ است شب انار است. شب جمع شدن است و این جمع هم شبیه انار است. جمعی زیبا از دانه های متکی به هم که آدم را یاد معنای زیبای لطافت و قدرت و روحانیت پشت صحنه میاندازد. آنجا که «شب» که مایه سکونت و «آرامش» است معنا میشود. مثل خانواده که آن هم مایه سکونت و آرامش است. آنجا که و لکن الله الف بین قلوبهم ظهور میکند. @ali_mahdiyan