باب القرآن ❤️خدا رحمتش کند. دلم خیلی برایش تنگ شده. هنوز هم وقتی آب میخورم یاد صدای زلال و پرمحبتش میافتم که میگفت مادر جان آب که میخوری هن و هن نکن، بگو سلام بر حسین لعنت بر یزید، و هنوز هم با او تکرار میکنم. ❤️پارسال همین ایام بود که از دستش دادم. صدای مهربانش رو، صورت نورانی و مادرانه اش رو از دست دادم. نه وقتی دلم برای او تنگ میشد وقتی دلم برای خدا تنگ میشد به خانه اش میرفتم. با محبت میآمد و دعایم میکرد. مادر جان ایشالا جای مطهری رو پر کنی. ایشالا عاقبت به خیر بشی. من گفتم لطف خدا باشه.... ❤️کودک که بودم میپریدم در آغوشش و کلی میبوسیدمش و او با لبخند میگفت فدات بشم آقا زاده. شبها پیش او میخوابیدم و نیمه های شب میدیدم جانمازش را پهن میکند و ساعتها مناجات میکند. حرف که میزد دایم از رفاقت و صمیمیت با خدا میگفت و از مرگ که برایش مهیا است و آرزویش را دارد. ❤️از بین همه خاطراتش اما همین دلم را برده. سواد نداشت در حد یک کلاس اکابر. دوران تلخ رضاشاه رو یادش بود که کودک بود و داستان مراقبت از حجابشان را هم یادش بود رضا شاه رو لعنت میکرد. نتونسته بود سواد یاد بگیره. اما میگفت یک روز یکی از فامیل سوره یاسین میخواند احساس کردم مهر این سوره به دلم افتاده. حدود سی سال پیش. نزدیک پنجاه شصت سالش بود اون موقع. میگفت به آن فامیل گفتم خوش بحالت که سواد داری و میتوانی قران بخوانی. همیشه از بیسوادی اش غصه دار بود و پر حسرت. ❤️میگفت آن فامیل هم گفت یک قران بگیر با همین یک کلاس سوادت تمرین کن. از اینجا به بعدش را من یادم هست. گوشه خانه مینشست و به سختی تمرین میکرد از دیگران هم کمک میگرفت گاهی هم گریه میکرد که خدایا نمیتوانم کمکم کن. ❤️توی شصت سالگی قرآن را روان روان میخواند یاسین را که از حفظ میخواند. تا آخر عمرش انیسش قرآن بود. قبرش کنار یکی از درهای بهشت زهرا بود. چند وقت بعد دفنش دیدم اسم اون در را گذاشته اند باب القرآن.... @ali_mahdiyan