علی گلمحمدی 🌹شاید حدود پانزده سال پیش بود. که او را دیدم. پادگان شهید محمودوند اهواز. و تو چه میدانی چه بهشتی بود معراج شهدای پادگان. 🌹و چه میدانی لذت چند ساعت حتی، زندگی کردن کنار تفحص کنندگان شهدا را. وقتی از آنها میپرسیدی بعد از این همه سال اینجا چه میکنید؟ چشمان منتظر مادران شهدا را نشان میدادند و میگفتند فلسفه ماموریت ما آن چشمهایند. بعدها در وصیتنامه حاج ق.ا.س.م رمز این ماموریت را یاد گرفتم. 🌹و اما امان از چشمهای من که خدا چه اتمام حجتی با آنها کرده. شبهای ماه رجب بود. شهدای زیادی آنجا بودند. در میان شهدا یک دست بریده بود و انگشتری فیروزه ای که در انگشتانش بود. نمیدانستند مال کدام شهید است. انگار از بهشت آمده بود تا راه را نشان ما بدهد. 🌹و امان از تفحصگران و امان از دل پر غصه و ذاکرشان. گاهی احساس میکردم شوخی هایشان برای پنهان کردن داغ دلهایشان بود و گاهی احساس میکردم شوخی هایشان برای آن بود که حتی حواس خودشان را هم پرت کنند از آنچه قلبشان را میفشرد و هر بار موفق هم نمیشدند. چون زود دوباره دلشان بر میگشت به سمت شهدا و باز بغض میکردند. 🌹در آن سفر علی آقای گلمحمدی بیش از دیگران پیش چشممان بود. با آن لهجه آذری شیرینش. با آن رخسار پر از غیرت و ابهتش. دست زن و بچه اش را هم گرفته بود و آورده بود اهواز تا نزدیکش باشند و این برای من خیلی عجیب بود. آورده بود تا بتواند صبح تا شب را دنبال پیکرهای شهدا باشد پیکرهایی که نماد حیات و بیداری امتند. بل احیا عند ربهم یرزقون. ولو ندانیم اما ولی نعمتهای مایند. مسیر رزق الهی به امتند. 🌹دل پر غصه ای داشت، از مسوولینی که نمیفهمیدندشان. از بی مهری ها. از فراموشی ها. از بی خیالی آقایان. عصبانی بود اصلا، از این همه بی تفاوتی ها. 🌹و امثال مرا مسخره میکرد. آنانکه ادا در میاورند. فقط حرف میزنند. آنها که فقط لب و دهانند. میگفت پیکر شهدا را میبردیم برخی حزب اللهی ها گفتند با احترام بیشتر ببرید. گفتیم خوب بیایید کمک. بعد میخندید از موقعی که بنا بود فقط چند پیکر را به دوش بکشند. خسته میشدند و کنار میکشیدند. 🌹دل غصه دار و پر دردی داشت از همه حرفهایی که ربطی به اقدام و عمل حقیقی ندارند. چه در ما انقلابی ها چه در آن مسوولین. یاد او برایم همراه است با همان چشمهای عصبانی از بی ربطی قول و فعل ما. دست بریده شهید گمنام و انگشتر فیروزه ایش با آن چشمهای علیرضا گلمحمدی، صحنه ای فراموش نشدنی است که طوفانی در جانم ایجاد میکند. 🌹حالا دیشب در شب دستگیری، شب دلهای بیتاب، شب لیله الرغائب پر کشید و رفت. رفت و دل ما را با خودش برد. خوش به حالش. @ali_mahdiyan