محبوبه
❤️سلام محبوبه خانم! سلام محبوبه جان!
از دیروز که به روستایتان آمدم عاشقت شده ام. عاشق آن نگاه معصومت. عاشق آن وقار دخترانه ات. عاشق آن روستای زیبایتان همانکه بین کوهها باید ساعتها میرفتی تا این گوهر را پیدا کنی. «بندنر» یعنی جایی که بند زده اند و زمینی ساخته اند و آنجا درخت نخل نری روییده است. یعنی جایی که از بین سنگهای سخت زندگی روییده است و حیات جوشیده.
❤️محبوبه جان! گاهی با خودم فکر میکنم نکند مثل بعضی بچه ها بیمار شوی و تب کنی. آن وقت این راه طولانی تو را چطور تا بیمارستان برسانند؟ نکند در این راه طولانی زبانم لال مثل بعضی دخترکان و پسرکان .... ولش کن دلم نمیاید بهش فکر کنم.
❤️محبوبه معصومه من! رویم نشد بپرسم هشت سالت است یا نه سال؟ اینجا که تو هستی اینترنت نیست. پس تو این یک سال چطور درس خواندی؟ فدای معصومیتت خجالت کشیدم بپرسم و تو را یاد نداشته هایتان بیندازم. اما خدا میداند دلم را توی روستایتان جا گذاشتم. آنقدر دارایی آنجا بود که دل و هوش را میرباید.
❤️وقتی دمدمای غروب رسیدیم و آهنگ زیبایی به سبک «مجنون نبودم مجنونم کردی» از پشت بلندگو پخش میکردند. دلم شکسته بود. و دلم را خنده های زیبای روستایتان برده بود.
❤️من امید دارم. قسم به آن چشمهای زیبای امیدوارت من هم امید دارم. تو هم مثل «آقا اسماعیل» خواهی شد. دکتر اسماعیل را میگویم. دکتر هسته ای. دکتری که کنارش نشستم و باورم نمیشد. همانکه رهبری برایش انگشترش را فرستاده بود و دعایش کرده بود. دکتر اسماعیل که در همین روستاهای دور از چشم تمدن کثیف غربی مردانه درس خوانده و حالا هیچ آرزویی ندارد مگر اینکه خدمت به ایران کند به انقلاب. آنطور که خودش میگفت. تو هم مثل او خواهی شد. یک زن موفق. مادر موفق. انسان موفق. و من و امثال من به تو غبطه خواهیم خورد آن طور که به دکتر غبطه میخوردم.
❤️محبوبه جان! دلم برایت تنگ میشود. خدای کوههای سنگی پر از حیات بندنر همه آرزوهایت را برآورده به خیر کند عزیز دلم.
پ ن: در حاشیه مراسم جشن ازدواج ساده برای دویست و چند زوج. با کمک گروه جهادی محبین ائمه.
@ali_mahdiyan