عاش مجاهدا
واسطه آشناییام با محمدحسین، کتاب بود. یک کتابخوان حرفهای. از اندیشه و تاریخ تا ادبیات و رمان.
ایمانش چون شمع بود هرجا که حضور داشت را نورافشانی میکرد، از مسجد محله تا دانشکده پزشکی.
بسیار مودب بود ولی در عین حال نظراتش را مستقل بیان میکرد.
اهل کار جمعی بود.
یه بچه مسجدی به معنای واقعی بود.
اهل درس بود و برای درس زحمت میکشید. سالی که کنکور داشت، تلاش تحسینبرانگیزی از خودش نشان داد.
یک گلوله آتش بود، سرشار از انگیزههای انقلابی، سر از پا نمیشناخت. یکجا بند نمیشد.
اهل جهاد بود، هرجایی که دشمن حضور داشت، حاضر میشد. میخواست مقابل ناامیدی و فقرِ مناطق محروم باشد یا در مقابل جهل و سیاهنمایی دشمن در مناطق برخوردار.
عاش مجاهدا و مات مجاهدا
انقلاب از مِس وجودش زر ساخته بود.
شادی روحش فاتحهای قرائت بفرمایید.