تا آمدم گلایه کنم از زمانه‌ات دیدم که سر گذاشته‌ام روی شانه‌ات دیدم که اشک حلقه زده در نگاه تو دیدم که بغض خیمه زده کنج خانه‌ات گل‌های سرخ روسری‌ات شعله می‌کشد از داغ اشک ریختن بی‌بهانه‌ات دلواپس عروسک خود، در دل اتاق پیچیده است زمزمه‌ی مادرانه‌ات آوازهای بومی شب‌های کولیان گل کرده است روی لبم با ترانه‌ات گفتم: دوباره با غزلی تازه آمدم گفتی: فدای دغدغه‌ی شاعرانه‌ات تا آمدم گلایه کنم از تو، از خودم دیدم که سر گذاشته‌ام روی شانه‌ات