روزها فکر من اینست و همه شب سخنم /
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود /
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا /
یا چه بودست مراد وی ازین ساختنم
جان که از عالم علوی ست یقین میدانم /
رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک /
دوسه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست /
به هوای سر کویش پروبالی بزنم
کیست در دیده که از دیده برون مینگرد
یا کدامست سخن مینهد اندر دهنم
کیست در گوش که او میشنود آوازم /
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی /
یک دل آرام نگیرم نفسی دم نزنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم /
آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد /
از سر عربده مستانه به هم درشکنم
تو مپندار که من شعر به خود میگویم /
تا که بیدارم و هوشیار یکی دم نزنم
شمس تبریز اگر روی به من بنمایی/
والله این قالب مردار بهم در شکنم
#شعر منسوب به
#مولوی
@aliebrahimpour_ir