حیف مولا! حیف، مولا! مردم عالم تو را نشناختند دم زدند از تو، ولی یک دم تو را نشناختند رهبر افلاکی و از خاکیان خاکی‌تری هم ملائک، هم بنی پ‌آدم تو را نشناختند با تو قومی محرم و قومی دگر نامحرمند ای عجب! نامحرم و محرم تو را نشناختند هم به تخت جاه، هم ویرانه، هم دامان چاه هم به شادی، هم به موج غم تو را نشناختند انبیا بودند از آدم همه در سایه‌ات لیک جز پیغمبر خاتم تو را نشناختند با وجود آنکه یک آن با تو نشکستند عهد بوذر و مقداد و سلمان هم تو را نشناختند تو صفا، تو جان کعبه، تو حیات زمزمی هم حجر هم کعبه هم زمزم تو را نشناختند عرشیان کز صبح خلقت با تو ساغر می‌زدند فاش گفتم فاش می‌گویم تو را نشناختند چون کتاب آسمانی حرمتت شد پایمال ای یگانه آیت محکم، تو را نشناختند با دو دسته بسته می‌بردند سوی مسجدت گوئی آنجا بودم و دیدم تو را نشناختند چون فقیری کو تو را دشنام داد و نان گرفت ای علی جان، مردم عالم تو را نشناختند در کنار خانه‌ات بر همسرت سیلی زدند ای فدای غربتت گردم، تو را نشناختند ای شجاعت از تو تا صبح قیامت سرفراز ای قدت از هجر زهرا خم، تو را نشناختند بارها در نخل میثم دوستان کردند سیر حیف کآخر همچنان «میثم» تو را نشناختند!