اگر به بستر نیمه شبم بیایی، مرا خواهی دید که در تاریکی اتاق کوچکم آرمیدهام و با چشمانی بسته، لبخندی بر لب دارم.
خواهی دید که یاد و خاطره خوابیدن روی رخت خوابهای سرد، پهن شده روی بهارخواب یا پشت بام تب دار از آفتاب تابستان را بغل کردهام و از نرمی و لطافتش غرق لذتم.
خستگی جانم را به هیاهوی کودکانه و خندههای ریز و مخفیانه پیش از خواب میبخشم و به همه چیزهایی فکر میکنم که روزی بود…
کودکی… رهایی… و دست گرم بیبی…
رفتن همهشان را میبینم و وداع میکنم.
چشمانم پشت سرشان پیاله آبی بر زمین گونهام میریزد و مشایعتشان میکند…
بروید به امان خدا…
خدا نگهدارتان
فرض کن بهت بگن میتونی یه چیز یا یه نفر رو از گذشته بیاری، چیکار میکنی؟
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6