تعارف چیز عجیبیه!
نمیدونم از کجا اومده ولی میتونم یه حدسهایی بزنم.
در جامعه ما خیلی از رفتارها، بر اساس یک مبنای صحیح شکل گرفتن ولی به مرور زمان، اون مبنا کم رنگ یا محو شده ولی رفتار مثل پوستهای درون تهی باقی مونده. مثل مهمونی گرفتن و دعوت کردن دوست و آشنا به خاطر شاد بودن از یک اتفاق، که به مرور به یک وظیفه عرفی تبدیل شده و خوشحال بودن یا نبودن نقشی در این دعوتی نداره!
احتمالا تعارف زدن هم یه زمانی واقعی و بر اساس یک خواست درونی بوده ولی در ادامه جای خودشو به یک ادا و رفتار غیر واقعی داده. رفتاری که هم گوینده و هم شنونده میدونن که واقعی نیست ولی هیچکدوم تلاشی برای حذفش نمیکنن!
ما بچه که بودیم، خیلی دوست داشتیم مهمونی تموم نشه و تا جایی که میشه مهمون رو بیشتر نگه داریم. برای این کار به تکنیکهای مختلف متوسل میشدیم که یکی از مهمترینهاش مخفی کردن کفش مهمان بود و این باور کودکانه که اگه مهمون کفششو پیدا نکنه شب میمونه!!
برای همین گاهی پیش میومد که قبل از مهمونی پدر و مادرمون میگفتن بچهها باز آخر شب شروع نکنید به اصرار و مسخره بازی! مهمون وقتی میخواد بره بذارید بره خب!
ما هم میگفتیم چشم. ولی آخر شب که میشد میدیدیم پدر و مادرم دارن اصرار میکنن که کجا میخواید برید این وقت شب، بمونید همینجا صبح نون تازه میگیریم صبونه میخوریم و غیره.
ما بچهها هم روی سادگی فکر میکردیم استراتژی تغییر کرده و ظاهرا دستور کار ماندن مهمونه. و باز شروع میکردیم به اجرای عملیات لازم!
هیچ وقت نفهمیدم چرا با این حال، باز هم بعد از رفتن مهمونها با ما دعوا میکردن که مگه ما نگفتیم مسخره بازی درنیارین؟